34 ماهگی در پاییز
وروجکم دیگه مثل سابق نمیزاره ازش عکس بگیرم. هر بار با کلی رشوه حاضر میشه 30 ثانیه وایسته تا مامان شیما یه عکسی ازش بنداره
کلی حرفهای قلمبه سلمبه میزنه که ما همینطوری هاج و واج میمونیم این حرفا رو از کجا میاره خیلی مودب حرف میزنه... خواسته هاشو با خواهش ازمون میخواد...با اجازه یه دوتا فحش هم یاد گرفته که فعلا عکس العمل نشون نمیدیم تا از سرش بیفته ... تو جمع اولش یخه اما بعد که یخش باز شه هرچی بلده و تموم شعرهاشو میخونه... خدا رو شکر وابستگیش ب من خیلی کمتر شده و همچنان عشق بابا امین
30 ابان هشتمین سالگرد ازدواجمون درکنارعشق کوچولومون
بعدش به نمایش بزبزقندی رفتیم و قراروبلاگی با دوست خوبم زهرا جون و پسر نازش ایلیا جونم
وبعد از اونجا صرف شام در هتل بین المللی فردوسی به دعوت بابایی شب فوق العاده ایی بود مرسی همسر عزیزم
چند روز تعطیلی عمومی و بازم سفر ب شمال...
17 اذر،جنگل النگ دره
19 اذر، برف بازی النگ
20 اذر، جنگل کبودوال
یه پسر بداخلاق که حوصله نداره...