5سال و4ماه
اواسط خرداد مصادف با 14،15خرداد که چندروزی تعطیل بود عمو حسین و خاله جون اومدن دنبالمون وراهی شمال شدیم . اونم بخاطر اصرارهای زیاد شاهین که دلش واسه سعداباد و موتور شارژیش تنگ شده بود.10 روزی اونجا بودیم که بیشتر شبها ، افطاری خونه فامیل جمع میشدیم. روزها شاهین تو حیاط کلی کیف میکرد هرروز اببازی تو حوض، موتور سواری تو حیاط ، روزی یکی دوبار با باباجون میرفتن نور لاله باغ و بی بی یان. خلاصــــه که حالی میکرد واسه خودش وبا منم کاری نداشت و سرش حسابی گرم بود.
نگاهــــــی ب این چندروز به روایت تصویر
میوه های حیاط که واسه من نگه داشته بودن
خونه چوبی که عمو حسین به درخواست شاهین واسش درست کرد
باغ هلو رفتیم که اونجا واسه اولین بار شاهین لب به میوه(هلو) زد... خیلی اهل میوه نیست به جز خیار و سیب هیچ میوه دیگه ای نمیخوره
قرار قبلی که با بچه ها داشتیم خیلی خوش گذشت و همونجا تصمیم گرفتیم تا قبل تموم شدن ماه رمضان بازم جمع بشیم و واسه افطار بریم همون رستوران گفتگو... برنامه زهرا و پریا جور نشد امـــــا با الهام و شهلا دوباره دیداری تازه کردیم
شاهین و نیلارز و امیرارسلان
کیانا که عاشق شاهینه
قیافه باحال نیلارز فقط
صرف افطاری تو بالکن رستوران ... به درخواست بچه ها مثل دفعه پیش بازم همبرگر سفارش دادیم، حسابی به دهنشون مزه کرده بود که غذای دفعه قبلو دوباره سفارش دادن
25خرداد همزمان با روز عید فطر، جام جهانی 2018 روسیه ،ایران با مراکش بازی داشت که یک صفر بازی رو برد... قبل شروع بازی با آبرنگ صورتشو پرچم ایران کشیدم کلی کیف کرد و بلافاصله رفت خونه همسایه طبقه پایینی تا خودشو به محمد مهدی نشون بده
پ.ن: بخاطر وضعیت جدیدم و اینکه ماههای اخرو میگذرونم خیلی سنگینتر از قبل شدم و رفت و امد پله ها اذیتم میکنه و این یک ماه باقیمانده از مهد رو بابایی صبح ساعت 7 شاهینو میبره مهد و ظهر هم الهام جون زحمت میکشه شاهینو میاره خونه. که تو این مدت کلی با راستین تو پارکینگ خونه خودمون و خونه راستین اینا بازی میکنن...