شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

سه ماهگی

1397/7/18 22:00
نویسنده : مامان شیما
1,432 بازدید
اشتراک گذاری

سه ماهگیت مبارک جیـــــــگرم محبت

18 شهریور: واکسن دوماهگیتو رفتیم خانببین زدیم.  خدا رو شکر خیلی اذیت نکردی ، ازدوروز قبل همش استرس داشتم نکنه تب کنی و خیلی اذیت بشی ، کمپرس سرد و گرم واست انجام دادم که جاش زودتر خوب شه و با خوردن قطره استامینوفن این دو روز بیشتر خواب بودی و خیلی گریه نکردی. خوشبختانه این مرحله از واکسنت هم بخوبی انجام شد.بوس

صدای خنده هات بیشتر شده ، باهات حرف میزنیم از خودت صداهای زیادی درمیاری یه جورایی داری باهامون حرف میزنی مخصوصا وقتی شروع به آواز خوندن میکنی خیلی خوردنی تر میشی ، نسبت ب من و بخصوص شاهین عکس العمل زیادی نشون میدی ، هرجای خونه که بره با نگاهت دنبالش میکنی وقتی میاد باهات بازی میکنه غش میکنی از خنده ، از الان معلومه قراره همبازیهای خوبی واسه هم بشین بغل

از خصوصیات بارز این ماه خوردن انگشتات بود ، شصتتو خیلی بانمک میخوری ،اینقدر ملچ ملوچ میکنی انگار داری یه غذای خوشمزه ترشی نمکدار میخوری ، و اینقدر که تا حلقت فرو میکنی اوغ میزنی و بالا میاری ، و باهمون حالت انگشت به دهان میخوابی محبتمحبت 

این حالتتو خیلـــــــی دوس دارم روزا میشینیم محو تماشات میشم و عکس میگیرم چون میدونم این کارهات هم دوره اییه و ممکنه تا چند وقت دیگه تموم بشه و دیگه انجامش ندی درسخوان

خیلی شیر بالا میاری ، بعضی وقتها دیگه کار به تعویض لباس میکشه نه

دوس داری باهات حرف بزنیم و خودت شروع میکنهی به اواز خوندن، توجهت به شاهین خیلی زیاده ، تا میاد سمتت خوشحال میشی تند تند دست و پا میزنی و میخندی بغل

ریزش موهات شروع شده ، رو بالشت ،لباسها و صورتت کلی مو میریزه (اینم دوره ایه وتاچندوقت دیگه ریزش موهات قطع میشه)

عکسهای متفرقه این ماه...

19شهریور: قولنامه خونه گرگان انجام شد و رفتیم تهران واسه جمع کردن وسیله ها.

21شهریور: واسه اولین بار خودم حمومت کردم بغل

21شهریور: با شاهین رفتیم مهد و برای اخرین بار با دوستاش خداحافظی کرد.و عکس یادگاری انداخت.

 

واسه عصر با الهام ها قرار گذاشتیم خونه الهام (راستین) که بچه ها و خودمون یه بار دیگه همدیگرو ببینیم و بعداز مدتها دوستی و دورهمی ازهم جدا بشیم دلشکسته

شاهین و حلما بازم چشمشون بهم افتاد دوباره تیم تشکیل دادن و راستینو بازی نمیدادن خندهنه

22شهریور: با شهلا و الهام و مینا قرار ناهار رستوران میخوش با بچه ها داشتیم. بعد مدتها دوباره همدیگرو دیدیم ، بچه ها حسابی آتیش سوزوندن و خودمون هم کلی حرف زدیم عینک

شروینم خدا رو شکر همکاری کرد تایم ناهار کلا خواب بود و دلی از غذا دراوردیمخوشمزه

درتدارک اسباب کشی و وسیله جمع کردن... اقا شاهینم درحال انجام کارای فنیچشمک

و البته لوس بازی گیج

26شهریور وسیله هامون اومد گرگان و خودمونم فرداش واسه همیشه اومدیم.

28و29 شهریور(تاسوعا و عاشورای حسینی)

اوقات فراغت من با وروجکا خندونک

اول مهر 1397: شاهین و مهد جدیدش که وجود طاها قوت قلبی بود واسش با توجه به اینکه محیط جدید بود اما باعث شد این مهد جدید رو دوست داشته باشهبوس

معلومه حسابی بهشون خوش میگذره

صبح زود تایمی که دارم شاهینو اماده میکنم شروینم بیدار میشه و خوشحال و خندان دوس داره باهاش بازی کنیم ، شاهین از کنارش رد بشه تند تند دست و پا میزنه با صدای بلند میخنده محبت

بهم میگه من ژست میگیرم مثلا حواسم نیس از من عکس بگیر خنده

وقتی با شروین میریم مهد دنبال داداشی

فعالیت ها و عکسهای شاهین تو مهد

شرویــــــــــــنم محبت دوماه و نیم

شاهیـــــــنم 20 ماهگی (نمیدونم چرا اینقدر تفاوت) 2تا 20ماهگی خنده

شرویــــــــــن تو سن دو ونیم ماهگی

شاهیـــــــــــن تو سن 5ماهگی

شاهیـــــــن دوماهه

این شبیه سازیها رو خیلی دوس دارم. تا جاییکه بشه سعی میکنم عکسهاتون مثل هم بشه چشمک

کپــــــلک من محبت

قربون تیپ و استایلت بشم من بغل اکثر لباسهات داره کوچیک میشه حتی دو سه دست از لباساتا نتونستم بپوشم زود واست کوچیک شدن، این لباسم واسه 6ماهگیت خریده بودم اما الان اندازت شده عشقـــــــــم چشمک

برای اولین بار دمر گذاشتمت و چند دقیقه ای به همین حالت بودی بعدش خسته شدی

موفرفری بعداز دراومدن از حموم قوی

ب.ن: 30 شهریور مهراد پسر(عمو علیرضا ) بدنیا اومد.

پسندها (1)

نظرات (3)

زهره
25 مهر 97 23:03
آخخخخخخخ چقد عکس خوووردنی😍😍😍چه دلم خوااااستش این کپلک شیرین و😘😘چقد خوووووب که اومدن ولایت😉انشالله به سلامتی..
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
1 آبان 97 22:28
چه شباهتی بین داداشا هستتعجب
مامان شیما
پاسخ
خندونک ارهههه
رضوان
19 آبان 97 16:28
وای شیما جون  ینی از تهران رفتین؟بسلامتییییییییییی
مامان شیما
پاسخ
بلع عزیزمآرام