شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

22 ماهگی در پاییز طلایی

1393/9/12 16:01
نویسنده : مامان شیما
806 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه(12 آذر): این یک ماهم گذشت و کم کم فصل پاییز با زیبایی بی همتاش و درختای رنگارنگش از سبز و زرد و قرمز بسوی زمستان و سپیدی برف در شتابه خیال باطل پسرک 22 ماهه منم، دومین ساله که شاهد این زیبایی وصف نشدنی و پاییز طلایی ستماچ

از شانسمون با اینکه وسط روز بود رفتیم جنگل، اما چون هوا ابری بود خیلی تاریک بنظر میرسید بازنده

وامـــــــــا بازم عکسبرداریهای مامان شیما تو حیاط، که اونجام نشان دهنده یه پاییز کوچولو تو حیاطه نیشخند

مامانی نمیخوام عکس بندازم ...

اما با دوتا حرکت جینگول بازی یادش میره که گریـــــه کنه نیشخند

بینهایت عاشق نونه ،موقع عکاسی نتونستم نون رو از دستش بگیرم نیشخند از سر لج بازی تا آخرشم خورد شیطانخنده

قبلا همه اجزای بدن و صورتو با دست اشاره میکرد ، اما حالا تا حدودی میتونه حرف بزنه و خودش بگه. مثل: مو ... دوش(گوش) ... اَبو(اَبرو) ... پل(لپ) ... میمی(بینی) ... دس(دست) ... پا ... جی جی  بغل

جدیدا به سی دی کارتونها علاقه نشون میده و اولین کارتونی که تا اخر نگاه کرد عروسی خاله سوسکه بود...اونم نه یکبار, بیشتر از 5بار در طول روز هیپنوتیزم

 تا یکی لباس میپوشه که بره بیرون، زودتر از همه اعلام امادگی میکنه میگه بییم (بریم) نیشخند بعد بدو بدو میره کاپشن و کلاهشو میاره که بپوشیم و بره بیرون زبان

یه سری از سوالاتی که هر روز تو خونه بین من و شاهین رد و بدل میشه مژه

* خوشگل مامان کیه کیه؟ من ... من    ... پسر مامان کیه کیه؟ من...من

* اسم بابایی چیه؟ امــــــین

* چراغ راهنمایی چه رنگیه؟ مِمِز(قرمز) ....   دیگه چه رنگیه؟ دَبز (سبز)

* مامانی چندتا دوس داری؟ دَه (10تا)

* لامپ چی داره؟ نـــــور

              قربونت بشم فینگیلی من که اینقدر خــــــــــــــــوب میفهمی ماچ

به میمون میگه: مینــــــون ... به پتو هم میگه: پیــــــتوو...

خیلی خیلی بامزه ساز دهنی میزنه از خود راضیما رو هم مجبور میکنه مثل رهبر ارکستر دستامونو بالا پایین ببریم نیشخند بعد خیلی جالب از گام پایین شروع میکنه به زدن تا گام بالا که تند و  تندتر میزنه و ادمو ب هیجان میاره خنده

وقتی بهش میگیم ژست بگیر خیال باطل

وقتی سر شب خوابش میاد متفکر

که با مخالفت ما مواجه میشه شیطان با هزار ترفند تا 10 بیدار نگهش میداریم تا صبح دیرتر پاشهاوه

 30 ابان تولد خاله سمی بود و یه تولد خودمونی گرفتیم که شاهین طبق معمول گل سرسبد و عزیز دردونه خونواده بود و شمع خاله جونو واسش چند بار فوت کرد و کیکشو برش داد چشمک

بعد از یه هفته که خونه مامان جون بودیم،برگشتیم خونه خودمون دیدیم ،بازم بابایی در نبود ما کلی واسه شاهین اسباب بازی خریده ...   قیافه من اون لحظه منتظر قیافه بابایی اون لحظه مژه و قیافه شاهین در همون لحظه نیشخند

اخه دیگه اصلا تو اتاقش جایی واسه این همه اسباب بازی نداره ابرو

این اسباب بازی رو از مشهد خریده بود

این ماشین کنترلی و یه هواپیمای کنترلی خیلی بزرگ خریده که قابلیت نصب دوربین داره ، تو خونه نتونستیم ازش استفاده کنیم، مخصوص فضای بیرونه متفکر در پی اکتشافی جدید ، کاشف به عمل اومد که هواپیما رو واسه خودش خریده نیشخند خخخخخ... به اسم شاهین ، به کام باباییزبان

به چیزهایی که دور بزنه و بچرخه خیلی علاقه داره ، واسه همینم زدیم تو فاز اسباب بازیهای دخترونه نیشخند از جمله ماشین لباسشویی و پنکه که دکمشونو میزنه میچرخن خنده یعنی به معنای واقعی با این دوتا اسباب بازیش حال میکنه و هرجا تو خونه میره دنبال خودش میکشونه از خود راضی

هر چی دم دستش باشه میندازه تو ماشین لباسشویی بدبخت... یه بار دیدم نون و دستمال و سیب درختی و چندتا اسباب بازی دیگه رو توش انداخته و داره میشوره خنده

و امـــــــــا اینم ماشین شارژی ، کادوی تولد امسالش که بابایی پیشاپیش تقدیمش کرد عینک

خیلی زود طرز کار با ماشینو یاد گرفت...خودش گاز میده و رانندگی میکنه؛ فقط این که تو محیط کوچیک خونه زود زود میخوره ب در و دیوارعینک

ازش میپرسیم ماشینت چی داره؟ میگه: دَده (دنده) ... بیب بیب (بوق) ... آیینه... در ... دَخ(چرخ)... چشمک

صحنه ای که میخواد از ماشین پیاده شه واقعا دیدنیه... خیلی اصولی و منظم اول دکمه پاور رو میزنه خاموشش میکنه، بعد ایینه های بغلو جمع میکنه، بعد دنده رو عوض مبکنه، میزاره رو دنده عقب، بعد یه دور فرمونو میچرخونه و اخرشم پیاده میشه خنده

چند شب پیش دوست بابایی اومده بودن خونمون و اقا شاهین حس حسادتش طبق معمول گل کرد و هیچ کدوم از اسباب بازیهاشو به درسا جون نداد، ب هر چی که دست میزد سریع میرفت ازش میگرفت ...

و زحمت کشیدن یه کیک واسه شاهین خریدن... که یه شمع روش گذاشتم و  حسابی تولد بازی کرد چشمک

و حسن ختام این پست ... ژله تزریقی مامان شیما عینک

احتمالا تا یک ماه نتونم به شما دوستای گلم و نی نی هاتون سر بزنم ماچ دلم واسه همتون تنگ میشه بغل تا پست 23 ماهگی بای بای

 

پسرم از این به بعد میخوام  اتفاقات و اخباری که رخ میده حالا چه تلخ چه شیرین، اینجا واست ثبت کنم لبخندیکی از این خبرها مربوط میشه به 23 ابان که یکی از بهترین خواننده هامون مرتضی پاشایی (سلطان پاپ ایران) رو از دست دادیم...  خواننده ای که من عاشق صداش بودمو تک تک ترانه هاشو گوش میدادم ... حتی موقعی که اتلیه میرفتم همیشه ترانه هاشو میزاشتم و با صدای بلند گوش میکردیم ، بیشتر مشتریها رو ب وجد میاورد و میپرسیدن کدوم خواننده ست؟ خیلی با احساس میخونه...

وقتی خبر فوتش پخش شد با دختر خاله ها شب رفتیم ناهار خوران که اونجا دختر پسرها جمع شده بودن و اهنگاشو دسته جمعی میخوندن... خیلی فضای سنگین و بغض الودی بود...

جاده یه طرفه، ستایش و نگران منی از ترانه هایی بودن که دیووانه وار عاشقش بودم

 

میدونی حالم این روزا بدتر از همست

آخه هرکی رسید دل ساده ی من رو شکست

قول بده که تو از پیشم نری

واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفست

میمیرم بری آخرین دفعست

پرواز تو قفس شدم بی نفس شدم

دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم

راستشو بگو این یه بازیه

نکنه همه حرفای تو مثه حرف همه

صحنه سازیه این یه بازیه

روحش شاد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)