22 ماهگی در پاییز طلایی
چهارشنبه(12 آذر): این یک ماهم گذشت و کم کم فصل پاییز با زیبایی بی همتاش و درختای رنگارنگش از سبز و زرد و قرمز بسوی زمستان و سپیدی برف در شتابه پسرک 22 ماهه منم، دومین ساله که شاهد این زیبایی وصف نشدنی و پاییز طلایی ست
از شانسمون با اینکه وسط روز بود رفتیم جنگل، اما چون هوا ابری بود خیلی تاریک بنظر میرسید
وامـــــــــا بازم عکسبرداریهای مامان شیما تو حیاط، که اونجام نشان دهنده یه پاییز کوچولو تو حیاطه
مامانی نمیخوام عکس بندازم ...
اما با دوتا حرکت جینگول بازی یادش میره که گریـــــه کنه
بینهایت عاشق نونه ،موقع عکاسی نتونستم نون رو از دستش بگیرم از سر لج بازی تا آخرشم خورد
قبلا همه اجزای بدن و صورتو با دست اشاره میکرد ، اما حالا تا حدودی میتونه حرف بزنه و خودش بگه. مثل: مو ... دوش(گوش) ... اَبو(اَبرو) ... پل(لپ) ... میمی(بینی) ... دس(دست) ... پا ... جی جی
جدیدا به سی دی کارتونها علاقه نشون میده و اولین کارتونی که تا اخر نگاه کرد عروسی خاله سوسکه بود...اونم نه یکبار, بیشتر از 5بار در طول روز
تا یکی لباس میپوشه که بره بیرون، زودتر از همه اعلام امادگی میکنه میگه بییم (بریم) بعد بدو بدو میره کاپشن و کلاهشو میاره که بپوشیم و بره بیرون
یه سری از سوالاتی که هر روز تو خونه بین من و شاهین رد و بدل میشه
* خوشگل مامان کیه کیه؟ من ... من ... پسر مامان کیه کیه؟ من...من
* اسم بابایی چیه؟ امــــــین
* چراغ راهنمایی چه رنگیه؟ مِمِز(قرمز) .... دیگه چه رنگیه؟ دَبز (سبز)
* مامانی چندتا دوس داری؟ دَه (10تا)
* لامپ چی داره؟ نـــــور
قربونت بشم فینگیلی من که اینقدر خــــــــــــــــوب میفهمی
به میمون میگه: مینــــــون ... به پتو هم میگه: پیــــــتوو...
خیلی خیلی بامزه ساز دهنی میزنه ما رو هم مجبور میکنه مثل رهبر ارکستر دستامونو بالا پایین ببریم بعد خیلی جالب از گام پایین شروع میکنه به زدن تا گام بالا که تند و تندتر میزنه و ادمو ب هیجان میاره
وقتی بهش میگیم ژست بگیر
وقتی سر شب خوابش میاد
که با مخالفت ما مواجه میشه با هزار ترفند تا 10 بیدار نگهش میداریم تا صبح دیرتر پاشه
30 ابان تولد خاله سمی بود و یه تولد خودمونی گرفتیم که شاهین طبق معمول گل سرسبد و عزیز دردونه خونواده بود و شمع خاله جونو واسش چند بار فوت کرد و کیکشو برش داد
بعد از یه هفته که خونه مامان جون بودیم،برگشتیم خونه خودمون دیدیم ،بازم بابایی در نبود ما کلی واسه شاهین اسباب بازی خریده ... قیافه من اون لحظه قیافه بابایی اون لحظه و قیافه شاهین در همون لحظه
اخه دیگه اصلا تو اتاقش جایی واسه این همه اسباب بازی نداره
این اسباب بازی رو از مشهد خریده بود
این ماشین کنترلی و یه هواپیمای کنترلی خیلی بزرگ خریده که قابلیت نصب دوربین داره ، تو خونه نتونستیم ازش استفاده کنیم، مخصوص فضای بیرونه در پی اکتشافی جدید ، کاشف به عمل اومد که هواپیما رو واسه خودش خریده خخخخخ... به اسم شاهین ، به کام بابایی
به چیزهایی که دور بزنه و بچرخه خیلی علاقه داره ، واسه همینم زدیم تو فاز اسباب بازیهای دخترونه از جمله ماشین لباسشویی و پنکه که دکمشونو میزنه میچرخن یعنی به معنای واقعی با این دوتا اسباب بازیش حال میکنه و هرجا تو خونه میره دنبال خودش میکشونه
هر چی دم دستش باشه میندازه تو ماشین لباسشویی بدبخت... یه بار دیدم نون و دستمال و سیب درختی و چندتا اسباب بازی دیگه رو توش انداخته و داره میشوره
و امـــــــــا اینم ماشین شارژی ، کادوی تولد امسالش که بابایی پیشاپیش تقدیمش کرد
خیلی زود طرز کار با ماشینو یاد گرفت...خودش گاز میده و رانندگی میکنه؛ فقط این که تو محیط کوچیک خونه زود زود میخوره ب در و دیوار
ازش میپرسیم ماشینت چی داره؟ میگه: دَده (دنده) ... بیب بیب (بوق) ... آیینه... در ... دَخ(چرخ)...
صحنه ای که میخواد از ماشین پیاده شه واقعا دیدنیه... خیلی اصولی و منظم اول دکمه پاور رو میزنه خاموشش میکنه، بعد ایینه های بغلو جمع میکنه، بعد دنده رو عوض مبکنه، میزاره رو دنده عقب، بعد یه دور فرمونو میچرخونه و اخرشم پیاده میشه
چند شب پیش دوست بابایی اومده بودن خونمون و اقا شاهین حس حسادتش طبق معمول گل کرد و هیچ کدوم از اسباب بازیهاشو به درسا جون نداد، ب هر چی که دست میزد سریع میرفت ازش میگرفت ...
و زحمت کشیدن یه کیک واسه شاهین خریدن... که یه شمع روش گذاشتم و حسابی تولد بازی کرد
و حسن ختام این پست ... ژله تزریقی مامان شیما
احتمالا تا یک ماه نتونم به شما دوستای گلم و نی نی هاتون سر بزنم دلم واسه همتون تنگ میشه تا پست 23 ماهگی
پسرم از این به بعد میخوام اتفاقات و اخباری که رخ میده حالا چه تلخ چه شیرین، اینجا واست ثبت کنم یکی از این خبرها مربوط میشه به 23 ابان که یکی از بهترین خواننده هامون مرتضی پاشایی (سلطان پاپ ایران) رو از دست دادیم... خواننده ای که من عاشق صداش بودمو تک تک ترانه هاشو گوش میدادم ... حتی موقعی که اتلیه میرفتم همیشه ترانه هاشو میزاشتم و با صدای بلند گوش میکردیم ، بیشتر مشتریها رو ب وجد میاورد و میپرسیدن کدوم خواننده ست؟ خیلی با احساس میخونه...
وقتی خبر فوتش پخش شد با دختر خاله ها شب رفتیم ناهار خوران که اونجا دختر پسرها جمع شده بودن و اهنگاشو دسته جمعی میخوندن... خیلی فضای سنگین و بغض الودی بود...
جاده یه طرفه، ستایش و نگران منی از ترانه هایی بودن که دیووانه وار عاشقش بودم
میدونی حالم این روزا بدتر از همست
آخه هرکی رسید دل ساده ی من رو شکست
قول بده که تو از پیشم نری
واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفست
میمیرم بری آخرین دفعست
پرواز تو قفس شدم بی نفس شدم
دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم
راستشو بگو این یه بازیه
نکنه همه حرفای تو مثه حرف همه
صحنه سازیه این یه بازیه
روحش شاد