شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

واپسین روزهای 2 سالگی

1393/11/5 22:40
نویسنده : مامان شیما
192 بازدید
اشتراک گذاری

اینم از پست 24ماهگی شاهین که در واقع میشه گفت اخرین پست و عکسهای 2 سالگی خیال باطل

باورم نمیشه چقدر زود گذشت، انگار همین دیروز بود تولد 1 سالگیشو جشن گرفتیم ٰ،اما حالا قراره تا یک هفته دیگه شمع دوسالگیشو فوت کنه... ماشاله پسرم خیلی فهمیده تر عاقل تر و باهوشتر شده و این خوشحالی ما رو بیشتر میکنهبغل

این روزا سخت درگیر کارای تولدم اوه طراحی تم رو تموم و چاپشون کردم ، عکسای اتلیه هم با موفقیت ب اتمام رسید ، سفارش کیک و کارهای جانبی دیگه هم تا چند روز اینده تمومه عینک

یه جمعه زمستونی و سرد تو شهربازی کوروش

وقتی دوربینو میبینه باید از ماعکس بگیره یا اینکه دستاشو مثل دوربین میزاره جلوی چشاش و صدای عکس در میاره میگه؛ عکسسسس... سرحال که باشه کشته مرده عکس گرفتنه، هی من بهش ژست بدم و هی شاهین انجام بده نیشخند

اعداد 1 تا 10 رو خیلی خوب به ترتیب میگه و هرجا اعدادو ببینه تو خیابون تو کتاب تو تی وی خیلی بامزه بدون اشتباه میشماره و  عددو درست میگهتشویق

کلمه های زیادی رو میتونه بگه ،صحبت کردنش خیلی باحال شده با زبون بچگونه خودش وقتی باهامون حرف میزنه فقط باید بچلونیش بغل جدیدا دو کلمه ای زیاد صحبت میکنه" سی دی من... حموم من... آبه من... بابا دَ ...

بعد از گفتن اولین جمله بابا آب داد ... جمله بعدیش مامان نون داد بود مژه و الان ماشاله تو خونه یه سره تکرار میکنه بابا اب داد... بابا نون داد... مامان اب داد... مامان نون داد... همینجوری پیش بریم تا چند وقت دیگه کتاب اول ابتدایی رو تموم میکنیم خنده خخخخخخ

 

شعر عمو زنجیر باف رو واسش میخونم جواب میده" عمو زنجیر باف بَده (بله) زنجیر منو بافتی بَده بعد اخرش میگم چی چی آورده" میمیش(کیشمیش)... با صدای چی؟ بَع

شعر یه تو دارم قلقلی میخونیم" یه توپ دارم دِل دِلی(قلقلی) ...سرخ و سفید و آبی ... میزنم زمین هبا(هوا)... نمیدونم تا کجا میره... من این توپو نَ (نداشتم)... مشقامو خوب نَ(نوشتم)... بابام بهم عیدی داد ... یه توپ دِل دِلی (قلقلی) داد... جالبه چند بار بابایی ویه بار من بیشتر واسش نخوندم اما خیلی خوب این شعرو یاد گرفت ...

عاشق اینه خرابکاری بکنه بعد میاد منو صدا میزنه که من کار بدی کردم بیا منو دعوا کن و پشت دستشو میزنه میگه یعنی منو بزن یا بگو دستا بالا خنده

خیلی یکدنده و لجبازتر شده ...یه سری شیطونیهای خاص میکنه، محو تماشای تی وی هستیم یهو میره کانالو از عمد عوض میکنه بعدش یه لبخند شیطانی تحویل میده یا وسایلی که دستش باشه از لیوان و موبایلو تبلت گرفته همرو پرت میکنه ،موقع عصبانیت هم هرچی دم و دستش باشه یا پرت میکنه یا میکوبه بهم... یااگه ببینه دستم چیزی دارم میاد ازم میگیره میرم پشت کامپیوتر میخواد بیاد جای من بشینه خلاصه وضع و اوضاعی داریم تو خونه  متفکر

بعضی موقع ها مجبورم واسه اینکه کاری رو انجام بده از افعال معکوس استفاده کنم، مثلا شیر بهش میدم نمیخوره میزارم جلوش میگم اینو نخوریااااا مال منه ، تند تند شروع میکنه ب خوردن یا تو حموم میخوام سرشو بشورم میگم خب حالا گریه کن میبینم صداش در نمیاد نیشخند بعلهههههههه یه همچین مادر نمونه ای هستیم ما مژه

تلویزیون داشت چندتا حیوونو نشون میداد، همینجوری ازش پرسیدم این چیه؟ گفت" اَدوش(خرگوش) .قیافه من اون لجظه تعجب اصلا فکر نمیکردم بلد باشه نیشخند

آماده شده بودم برم بیرون،منو دیده میگه بِییم نَه (بریم نه) یعنی بیرون نریم...مردم از خنده با این جمله بندیش خنده

به لطف این گروههای اشپزی کیک فنجونی یاد گرفتم بیشتر روزا واسش درست میکنم با علاقه زیاد میخوره مژه همیشه یا باید پنکیک (پَندِد) بخوره یا کیک (دِید) نیشخند عاشقتم وروجکم بغل

این بود خاطرات گل پسرم تا به امروز ماچ ایشاله پست بعدی با عکسای تولد برمیگردم هورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)