تولد بابایــــــی
95/10/16
از چند روز قبل به شاهین گفته بودم 5شنبه قراره بابایی رو سوپرایز کنیم بریم واسش بادکنک و شمع و کیک بخریم ، شاهینم چنان ذوقی میکرد و هیجان سرتاپاشو فرا میگرفت که خیلی دیدنی میشد... هرنیم ساعت یواشکی ازم میپرسید پس کی بریم بابایی رو سوپرایز کنیم؟ خلاصه اینقدر جلوی بابایی پچ پچ کرد که همسرجان متوجه شدن اما چیزی نگفتن که مثلا متوجه نشدم خلاصــــــــه روز تولد رفتیم کیک خریدیم و برگشتیم خونه، شاهینم بدو بدو رفت سرگوشی شماره بانک بابایی رو گرفت :
شاهین : الو بابایی سلام
اگه گفتی واست سوپرایز داریم؟؟؟
حدس بزن چی؟؟؟
بابایی: نمیدونم چی؟
شاهین : نه بگو چی مثلا...
بابایی: هووووم ماشین اسباب بازی ؟
شاهین : نه
بابایی: موتور ، اسباب بازی ، خوراکی ... ؟؟؟
شاهین : نه مثلا بگو کیک
بابایی: کیک
ارهههههههه افرین بابایی درست گفتی
و اینگونه شد که عملیات مخفی سازی ما به فنا رفت
همسر عزیزم تولدت مبارک انشاله روزهای خوب و خوشی پیش رومون باشه دوست داریم با ارزوی بهترینها .... شیما و شاهین