5سال و 3ماه
فصل اردیبهشت وهوای بهاری و آغـــــاز گردشهای ما 3تا (و نصفی)
فرحزاد و یه رستوران فوق العاده عالی با غذاهای خوشمزه ( جایی بود که من و امین خیلـــــی خوشمون اومد و ازاین به بعد پاتوق ما خواهد بود )
دریاچه چیتگر و اصرار و هیجان شاهین واسه قایق سواری
صرف ناهاردر بام لند یه جای خیلـــــی قشنگ روبروی دریاچه
معمولا اسباب بازی که تازه واسش میخریم تا چند روز اول واسش عزیزه و همه جا با خودش میبرتش حتی شبا موقع خواب کنارش میزاره، بعد از چند روز به خانواده اسباب بازیهای قدیمی و تکراری ملحق میشه این وانت ابیه الان تو دوران طلایی زندگیش به سر میبره
یه جمعه دیگه پارک ملت ... که نذاشت ازش عکس بگیرم اینم سندش
روزا که حوصلش سرمیره رو زمین بند نمیشه ، ارتفاعاتو بیشتر دوس داره
کمک ب مامانی واسه درست کردن پنکک
8اردیبهشت من و بابایی و مانی برنامه سفربه ترکیه رو اکی کردیم. شاهینو هرکاریش کردیم حاضر نشد باهامون بیاد میگفت شما اونجا همش میرین خرید من حوصله ندارم و از خداش بود که خونه پیش بابا جون و دایی بمونه ... ایطو شد که گل پسرمونو گذاشتیم خونه و خودمون 3تایی رفتیم ترکیه هم اب و هوا عوض کنیم هم یه خریدی واسه نی نی توراهی داشته باشیم... یه هفته ای اونجا بودیم و شاهین هرروز با ایمو بهمون وصل میشد ، خوبیش این بود اصلا احساس دلتنگی نمیکرد حتی وقتی میخواستیم برگردیم میگفت: هنوز نرفته برگشتین، چقدر زود دارین میایین ... اینجور که معلومه بیشتر از ما به شاهین خوش گذشته
10اردیبهشت: یه تولد واقعا بیاد موندنی واسم بود تو ترکیه... بابایی امین یه کیک خرید و مثل خود ترکها اخر شب بصرف کیک و چایی رفتیم بولوار و اونجا شمع رو فوت کردم و کیکو برش دادم... تولد 31سالگیمو باید فوت میکردم اما اشتباهی شمع 30 گرفته بودیم
ب.ن: نی نی کوچولو ما ،تو هفته 28 ام بود و با تکونای شدیدش وجودشو به ما اعلام میکرد