شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

جشن نامزدی خاله جون

شنبه (26 اردیبهشت): جشن نامزدی آآآآآ جونِ شاهین روز مبعث دو روز تعطیل بود و ظهر 5شنبه پیش بسوی خونه ماننی روز جشن، شاهین از صبح پیش بابایی و دایی جونش بود و منم بعنوان خواهر عدوس درگیر ارایشگاه و کلی کارای دیگه قرار بود اخرای جشن بابایی شاهینو بیاره پیش خودم که با عدوس عکس بگیریم اما با شنیدن صدای بلند اهنگ و شلوغی جمعیت هرکاریش کردم پیش من نموند و گریه گریه که برم پیش بابایی منم از خدا خواسته پسری رو مرجوع کردم پیش پدر جان اون اخرا با رفتن مهمونا پسری حاضر شد بیاد پیشم و عدوس ببینه و عکس بندازه جشن خاله جون تا پاسی از شب ادامه داشت و با وجود دی جی خیلی  به همه خوش گذشت. در...
8 خرداد 1394

روزانه های 27 ماهگی

شنبه(12 اردیبهشت): روزها بسرعت در حال سپری شدن هستن و ما هم در کنار اقا شاهین دوساله درگیر زندگانی روزمره هستیم با این تفاوت که از اول این ماه رسما درگیر کار و اتلیه ام و شاهینم کمتر وجود منو تو خونه احساس میکنه اما تمام سعیمو کردم که بیشتر پیشش باشم بعد از ناهار و خواب بعدازظهر بابا امین در خدمت شاهین هستش تو این سن صحبت کردنشون واقعا جالب و شنیدنیه    بعضی وقتا یه سری جملات و کلماتی میگه که اصلا متوجه نمیشیم، چندبار تکرار میکنه اما نمیفهمیم دقیقا منظورش چیه؟ که با پانتومیم اجراش میکنه، و درکش واسمون راحتتره اما بعضی وقتا واقعا  نمیفهمیم چی میگه که اینجور مواقع عصبی میشه میره پی کارش مثلا ب کامیون میگه: ما...
12 ارديبهشت 1394

افتتاح آتلـــــــــــــیه مامان شیما

با بزرگتر شدن شاهین و کم شدن وابستگیش نسبت به من، به پیشنهاد من و موافقت بابایی تصمیم گرفتیم  بعد از 2سال ونیم وقفه و دوری از کار ، مجددا اتلیمو راه اندازی کنم اینبار در یه مکان جدید و بزرگتر ،مدیریت قویتر و تمرکز در حیطه کودک بعنوان یه اتلیه تخصصی کودک  بعد از دو هفته فعالیتهای مستمر و تلاش و تکاپو از جمله سفارش کاغذ دیواری، خرید دکورای جدید، زدن دیوار کاذب ، سفارش عکسها و شاسی و درست کردن دیوار چوبی ، طراحی تراکت ها،طراحی کارت ویزیت اتلیه و هزاران کار خرد و کلان بالاخره اتلیه مامان شیما درتاریخ 94/1/29 افتتاح شد   اینم از کارت ویزیت اتلیه: ...
31 فروردين 1394

نــــــــــوروز 94

یه نوروز دیگه از راه رسید، یه فصل نو، یه نگاهی تازه ب زندگی، شکوفایی و طراوت، یه حس خوب بهاری ، یه زندگی سبز همچون درختهای رو ب سبز تو حیاط و یک عشق از جنس مادرانه ... عید 94 امسال با همه خوبیها و خاطره هاش از راه رسید،که با وجود پسرک 2ساله بسی شیرین تر از سالهای قبل واسمون بود... لحظه تحویل سال نو خونه بابا بزرگ شاهین در کنار عمو صابر و عمو احسان بودیم، هرچند که اون لحظه شاهین در خواب ناز بود اما در کل شب بیادموندنی واسمون بود... روزها به مهمونی و دید و بازدید عید میگذشت و شبها با عموها و زن عموها به دورهم جمع بودن و بگو بخند و اوازخونی ،هفته دومم هرشب مهمونی خونه اقوام خب بدون معطلی میریم سراغ عکسهای شاهین خان ...
9 فروردين 1394

جشن عقد خاله سمیرا

بالاخره شاهزاده قصه ها سوار بر اسب سفید دل خاله سمیرای ما رو برد و با اولین حرکت ممکن‌،بهمراه بابایی و شاهین یه سفر یهویی ب شمال داشتیم... اولین حضور پسرم تو مراسم خواستگاری خاله جون (آآآآ جون) بعنوان کوچیکترین عضو خونواده عدوس 93/12/11 جشن عقد خاله جونِ شاهین بود... یه عقد محضری با حضور دو خونواده و بعدشم شام مهمون خونواده اقا داماد بودیم و اخر شب هم جشن و ساز و شادی و پایکوبی تا نیمه های شب    ایشاله خوشبخت بشن فردای اون روز با عدوس داماد رفتیم جنگل که خیلی عالی بود و شاهین حسابی کیف کرد... \ یه شبم خونواده دوماد، هتل پارمیس مهمون ما بودن که با درست کردن ژله های تزریقی توسط م...
9 فروردين 1394

25 ماهگی+قرار وبلاگی+عروسی عمو احسان

سه شنبه(12 اسفند): اسفندو دوست دارم، یه حس خوبی بهم میده...بوی بهار ، بوی تازگی,  ذوق و شوق خرید عید، ماهی های قرمز تو تنگ، سبزه درست کردن, خونه تکونی, دغدغه درست کردن هفت سین، شلوغی خیابونا و مردم در حال خرید ... همیناست که باعث میشه اسفند یه حال و هوای خاصی ب ادم بده و از حالت یکنواختی به تکاپو دربیاییم واسه خرید عید رفتیم تیراژه... طبقه زیرزمین قطار بازی اورده بودن, شاهین چنان قیامتی به پا کرد که نگـــــــو که من باید سوار شم... هرچی گفتیم بعدا بریم طبقه بالا شهربازی اصلا گوشش بدهکار این حرفا نبود   با گریه و جیغ و هوار از قطار پیاده شد و ما که مثلا واسه خرید رفته بودیم تغییر موضع دا...
3 اسفند 1393