شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

مسایقه نی نی وبلاگ

آقا شاهین ما تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده... از شما دوستای گلم خواهش میکنه کد 40 رو به شماره 1000891010   پیامک کنید... با تشکر   هر کدوم از شما دوستای گل که به شاهین رای دادین ، واسمون کامنت بزارین که ما هم آمار امتیازا رو داشته باشیم... مرسی از همراهیتون ب.ن: شاهین ما از بین 122 شرکت کننده با 257 رای نفر 23 شد... این که یه مسابقه کوچیک بود اما ایشاله تو تموم مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی پسرم از تموم فامیلا و اشناها و دوستهای وبلاگی که به پسرم رای دادن تشکر میکنم ، همچنین از عمو و عمه جونها و مهلا جون تشکر میکنم که واسه پسری کلی رای جمع کردن ...
1 دی 1393

یلـــــــــدا مبارک

یکشنبه(30 آذر): اخرین روز پاییزی مصادف با رحلت پیامبر و شهادت امام حسن که تعطیل رسمی بود و همزمان شد با شب یلدا منم کودک کدبانوی درونم از روز قبل فعال شده بود و به شیرینی پزی و تهیه تدارکات شب یلدا مشغول بود دومین حضور پسرم در شب یلدا و در کنار ما هفته پیش با مامان جون و باباجون رفته بود ارایشگاه تا یه دستی به موهاش بکشن، اما از اونجا که سلمونی مردونه رفته بودن دور موهاشو ماشین زدن و خیلی کوتاه شدن همون شب بس که شیطونی کرد و پرید اینور اونور ، آخرشم یکی از ظرفا رو با مخلفاتش انداخت شکوند و در اخر حمله به ژله های بخت برگشته آخرشم مجبور شدیم میزو جمع ...
30 آذر 1393

22 ماهگی در پاییز طلایی

چهارشنبه(12 آذر): این یک ماهم گذشت و کم کم فصل پاییز با زیبایی بی همتاش و درختای رنگارنگش از سبز و زرد و قرمز بسوی زمستان و سپیدی برف در شتابه پسرک 22 ماهه منم، دومین ساله که شاهد این زیبایی وصف نشدنی و پاییز طلایی ست از شانسمون با اینکه وسط روز بود رفتیم جنگل، اما چون هوا ابری بود خیلی تاریک بنظر میرسید وامـــــــــا بازم عکسبرداریهای مامان شیما تو حیاط، که اونجام نشان دهنده یه پاییز کوچولو تو حیاطه مامانی نمیخوام عکس بندازم ... اما با دوتا حرکت جینگول بازی یادش میره که گریـــــه کنه  بینهایت عاشق نونه ،موقع عکاسی نتونستم نون...
12 آذر 1393

مشهد و قرار وبلاگی با دوست جونیا

جمعه(16 ابان): برنامه مسافرتمون به مشهد بعد از عاشورا تاسوعا اوکی شد، روز جمعه خونواده سه نفریمون بهمراه بابا جون و مامان جون و خاله سمی عازم مشهد شدیم روز اول بعد از اقامت تو هتل و صرف ناهار و یه کوچولو استراحت ، رفتیم پابوس امام رضا ... بخاطر سردی هوا جای دیگه ای هم نمیشد رفت...اما روز دوم یه روز خوبی واسه من و شاهین بود ... یه قرار وبلاگی با دوستای عزیزم نازنین جون ، صفورا جون و عادله جون دوستایی که هر روز تو دنیای مجازی و وایبر باهم میحرفیم... دوستایی که هر صبح قبل هر کاری خبر همو میگیریم ... دوستایی که حتی از خونواده بهم نزدیکتر شدیم ... دوستایی ک به بودنشون عادت کردیم... حالا قرار بود بعد از تقریبا دو سال دوستی مجازی ،همو از نزد...
28 مهر 1393