شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

31 ماهگی وروجک

پنج شنبه(12شهریور): شاهین کوچولوی ما الان دوسال و 7 ماهشه و این یعنـی ؛ دوسال ونیم زندگی با عشق اینبار بابایی نتونست باهامون بیاد شمال، واسه همینم تصمیم گرفتیم با قطار بریم که این باعث خوشحالیه بیش از حد شاهین شده بــــــود و از چند روز قبل همش میگفت میخواییم بریم قطار و صدای قطارو درمیاورد گـــو گـــو کیــــش کیـــــش ... راه اهن که رسیدیم  ازم پرسید پس قطار کو؟؟؟ منم که اون لحظه درگیر چمدون و وسایلا بودم ، خودش جواب خ...
13 شهريور 1394

چابکسر

دوشنبه (19 مرداد): یه مسافرت 4روزه بهمراه عمو امید و زنعمو مژگان ، تو ویلاهای بانک تجارت به میزبانی عمو جون که فوق العاده عالـــــــی بود و به همگی بسیار خوش گذشت مخصوصا شاهین و طاها وروجکا حسابی کیف کردن... در کنارهمه این بازیها گهگاهی  شاهد دعوا و گریه و قهر و لجبازیشون بودیم که مثل موش و گربه بجون هم میوفتادن و کنار اومدن باهاشون سخت میشد پ معمولا روزها بعد از صرف صبحانه شهرهای اطراف چابکسر دور میزدیم... تله کابین رامسر، شیطان کوه،شهربازی ، کلا چا...
30 مرداد 1394

30 ماهگی طوطی سخنگو

دوشنبه (12 مرداد): روزها بسرعت در حال سپری شدن هستن و شاهین ماهم روز ب روز درحال تغییر و بزرگ شدن که کاملا مشهوده... یاد اولین روزهای بدنیا اومدنش افتادم وسوالاتی مثل این که ، کی میخواد بزرگ بشه؟ کی میخواد بشینه؟ کی غذا بخوره؟ کی راه بیفته؟ کی حرف بزنه ... همه اینا به چشم برهم زدنی گذشت و گذشت ... و  حالا پسر خونه ما دو ونیم سالشه این ماه بطور باورنکردی شروع ب حرف زدن کرد جملاتی میگه که اصلا بهش یاد ندادیم ، حرفای بزرگتر از سنش میزنه که واسمون  تعجب اوره ، هرچی میگیم  مثل طوطی پشت سر ما تکرار میکنه این دوران از زندگیشو خیلی دوس دارم یه پسر شیطون و بامزه که تازه ب حرف زدن افتاده و تو خونه کلی صحبت میکنه و حرفای با...
9 مرداد 1394

29 ماهگی شاهین بلا

جمعه(12خرداد): این ماه بخاطر حجم زیاد کارهام کمتر پیش شاهین بودم واسه اینم نه عکس درست و حسابی دارم و نه جای خاصی رفتیم اما وروجک خونه ما حسابی شیرین زبون شده ،تو حرف زدن خیلی پیشرفت کرده هر روز کلی جملات جدید و بامزه  میگه ،بعضی حرفاش واقعا خنده دار و شنیدنیه   پ وقتی میام خونه با یه همچین وضعی رو ب رو میشم دوتا از کتابهای دهه شصتی که اون موقع ماننی واسمون میخوند،از یه مغازه تو شالیکوبی پیدا کردم تا پشت ویترین مغازه دیدم چشام برق افتاد ... این دوتا کتاب سلیمون بابا سلیمون و خروس نگو یه ساعت از کتابهای مورد علاقه  بچ...
12 تير 1394

مسافرت سرخرود

چهارشنبه(13خرداد): یه اخر هفته با سه روز تعطیلی بمناسبت نیمه شعبان و رحلت امام ،و یه فرصت مناسب واسه بیرون زدن از تهران و چند روز استراحت درسواحل خزر... که مثل هرسال با خاله ها و دخترخاله ها و دایی جون و اکیپ همیشه پایه 3روز خوشگذرونی در ویلاهای سرخرود   صبح  چهارشنبه با یه ترافیک شدید حرکت کردیم سمت شمال که واقعا با اون حجم زیاد ترافیک خسته کننده بود وتا ظهر هرجوری بود خودمونو رسوندیم بعد از استراحت ، لب ساحل ودریا و شنا ، خرید وگشت و گذارو دور دور زدن بمدت 3روز از دو روز قبل ب شاهین امادگی دریا رو داده بودیم ،بهش میگفتیم بریم دریا اب بازی کنیم، شن بازی کنیم، فرقون بازی کنیم ، دن دین دی(زندایی) عَدی(عل...
15 خرداد 1394

28 ماهگی پسر خونه

سه شنبه(12 خرداد): شاهین دوسال و 4ماهه من روز ب روز خوردنی تر و بامزه تر میشه هرروز شیطنتهای جدید، کلمات جدید و کلی کارهای بانمک دیگه انجام میده که حسابی دل ما رو میبره فعلا تصمیم جدی واسه از پوشک گرفتن ندارم و خودشم زیاد همکاری نمیکنه ، بیشتر وقتا تو خونه باز میزارمش اونم در حد یک ساعت ، اما بعدش میاد میگه جیش که باید سریع پوشک کنم اخه اصلا واسه دسشویی و تو صندلی نشستن همکاری نمیکنه بعد از یاد گرفتن اعداد به فارسی و انگلیسی ، این ماه حروف انگلیسی رو باهاش کار کردم و ظرف یکی دو روز کل حروف انگلیسی رو خیلی زود یاد گرفت خیلی باعلاقه و بادقت گوش میده و از یاد گرفتنشون لذت میبره ، تو خونه مدام با خودش تکرار میک...
15 خرداد 1394

جشن نامزدی خاله جون

شنبه (26 اردیبهشت): جشن نامزدی آآآآآ جونِ شاهین روز مبعث دو روز تعطیل بود و ظهر 5شنبه پیش بسوی خونه ماننی روز جشن، شاهین از صبح پیش بابایی و دایی جونش بود و منم بعنوان خواهر عدوس درگیر ارایشگاه و کلی کارای دیگه قرار بود اخرای جشن بابایی شاهینو بیاره پیش خودم که با عدوس عکس بگیریم اما با شنیدن صدای بلند اهنگ و شلوغی جمعیت هرکاریش کردم پیش من نموند و گریه گریه که برم پیش بابایی منم از خدا خواسته پسری رو مرجوع کردم پیش پدر جان اون اخرا با رفتن مهمونا پسری حاضر شد بیاد پیشم و عدوس ببینه و عکس بندازه جشن خاله جون تا پاسی از شب ادامه داشت و با وجود دی جی خیلی  به همه خوش گذشت. در...
8 خرداد 1394

روزانه های 27 ماهگی

شنبه(12 اردیبهشت): روزها بسرعت در حال سپری شدن هستن و ما هم در کنار اقا شاهین دوساله درگیر زندگانی روزمره هستیم با این تفاوت که از اول این ماه رسما درگیر کار و اتلیه ام و شاهینم کمتر وجود منو تو خونه احساس میکنه اما تمام سعیمو کردم که بیشتر پیشش باشم بعد از ناهار و خواب بعدازظهر بابا امین در خدمت شاهین هستش تو این سن صحبت کردنشون واقعا جالب و شنیدنیه    بعضی وقتا یه سری جملات و کلماتی میگه که اصلا متوجه نمیشیم، چندبار تکرار میکنه اما نمیفهمیم دقیقا منظورش چیه؟ که با پانتومیم اجراش میکنه، و درکش واسمون راحتتره اما بعضی وقتا واقعا  نمیفهمیم چی میگه که اینجور مواقع عصبی میشه میره پی کارش مثلا ب کامیون میگه: ما...
12 ارديبهشت 1394