شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

39 ماهگی در بهار

بعد از پایان تعطیلات و برگشتن به تهران، یه قرار وبلاگی در پارک ملت با دوستهای خوبم داشتیم ، روز فوق العاده ای بود و از بودن درکنارشون نهایت لذتو بردیم... قشنگی این دیدار وجود 3قلوهای سولماز جون و دوقلو های اعظم جون و الهام جون و یک قلوی زهرا جون بودن امیرعباس ارغوان ارشا هانا شاهین ایلیا کیانا کوشا کیارش شاهین و 3قلوها شاهین و دوقلوها وقتی مامانی تصمیم میگیره شاهینو ببره ارایشگاه و موهاشو کوتاه کنه... اینم نتیجه کار که بعدش پشیمون میشه هوای بهاری ، باغ لاله ، باغ ایرانی ، گردش 3تایی ...
24 ارديبهشت 1395

نــــــــــوروز 95

اندر دل من مها دل‌ افروز توئی یاران هستند لیک دلسوز توئی شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز توئی     باقی عکسها تو ادامه مطلب... سال 94 هم به سرعت برق و باد گذشت و شروع سال جدید رو درکنار پدر و پسری آغاز کردیم مثل سالهای پیش این مدت به دید و بازدید اقوام سپری شد... هوای شمال ب نسبت بد نبود.. چندروز افتابی میشد چندروز بارون میومد... ...
11 فروردين 1395

37 ماهگی + عروسی خاله جون

بازم اسفند از راه رسید... دوباره حس خوب بهاری ، تکاپوی خرید عید ، و جاری شدن زندگی با شیب تند به سمت سال جدید امسالم مثل پارسال درگیر جشن بودیم، اما اینبار جشن عروسی خاله جون 10 و 11 اسفند عروسی خاله جون و عمو حسین بود و این یعنی یک هفته دور از کار و هیاهوی تهران... شب فوق العاده ای بود ، هرچند شاهین بخاطر خستگی یکم ادیت کرد اما خیلی خوش گذشت و به قولی اون دو شب رو ترکـــــــوندیم یک عدد شاهین خسته و خوابالو تو مراسم عروس کشان تو بغلم خوابش برد و امـــــــا میریم سراغ خاطرات  شاهین ... سوره ناس، حمد ، توحید و کوثر رو کامل وبدون کمک تا اخر میخونه اعداد رو تا 30...
17 اسفند 1394

تولد 3 سالگی با تم ادم برفی

دوشنبه 12 بهمن : امسال تولد 3 سالگی به دستور شاهین با تم ادم برفی برگزار شد... تو ذهنم یه تولد با تم حیوانات مزرعه بود ، اما از اونجایی که پسر خونه دیگه بزرگ شده و صاحب نظر، خودشون درخواست یه کیک ادم برفی رو داشتن و ماهم اطاعت امر فرمودیم با توجه به نزدیک بودن عروسی خاله جون و حجم کارهای اتلیه خودم ، امسال دیگه شمال نرفتیم و یه تولد خودمونی با بچه های همسایه و دخترعمم و دخترعموم بهمراه وروجکاشون داشتیم صبح با پسری رفتیم اتلیه و عکسهای خوشگل ازش انداختم، هرچند خیلی ازم باج گرفت اما ارزششو داشت و انصافا خوب باهام همکاری کرد... ...
16 بهمن 1394

35 ماهگی بای بای پوشک

12 دی: اوایل این ماه با پروسه پوشک گیری اغاز شد، خیلی راحتتر از اون چیزی که فکرشو میکردم... از مدتها قبل تو روز پوشک نمیکردم فقط موقع خواب بعدازظهر و شب. اما یه شب که ما رفتیم خونه بابایی بابا امین ...و شاهین خونه مامانم شب اونجا موند، مامانم پوشکش نکرد . پسرم اولین شب، سربلند از امتحان بیرون اومد و این استارت پروژه بود از اون شب دیگه پوشک نشد...خیلی راحت با این قضیه کنار اومد و تا الان اصلا تو خواب جیش نکرده به جز 1 مورد که بلافاصله صبح زود از خواب بیدار شد شروع کرد ب معذرت خواهی که مامانی ببخشید حواسم نبود ، یادم رفت. ببخشید... الهی مامان فدات بشه عزیز دلم   خوشبختانه همون یه بار بود و دیگه تکرار نشده... 5دی عمه جون شاهین ب...
2 بهمن 1394

یلدای 94

30 آذر 94: یلدای امسالم مثل سالهای قبل خودمون بودیم البته بهمراه بابا جون ...  کیک هندونه شیما پز کاپ کیک ژله هندونه و بقیه تنقلات... و اقا شاهین ما که مدتها منتظر شب یلدا بود... یه سی دی کارتون داره در مورد شب یلدا و چون میدونست اون شب کلی خوراکی های خوشمزه داره از مدتها میگفت پس کی شب یلدا میرسه؟؟؟ وقتی بهش گفتیم امشب شب یلداست از خوشحالی یه هورااااااااای بزرگ سر داد و با خوشحالی میگفت هورااااا امشب شب یلداست ...
8 دی 1394

34 ماهگی در پاییز

وروجکم دیگه مثل سابق نمیزاره ازش عکس بگیرم. هر بار با کلی رشوه حاضر میشه 30 ثانیه وایسته تا مامان شیما یه عکسی ازش بنداره کلی حرفهای قلمبه سلمبه میزنه که ما همینطوری هاج و واج میمونیم  این حرفا رو از کجا میاره خیلی مودب حرف میزنه... خواسته هاشو با خواهش ازمون میخواد...با اجازه یه دوتا فحش هم یاد گرفته که فعلا عکس العمل نشون نمیدیم تا از سرش بیفته ...   تو جمع اولش یخه اما  بعد که یخش باز شه هرچی بلده و تموم شعرهاشو میخونه... خدا رو شکر وابستگیش ب من خیلی کمتر شده و همچنان عشق بابا امین 30 ابان هشتمین سالگرد ازدواجمون درکنارعشق کوچولومون بعدش به نمایش بزبزقندی رفتیم و قراروبلاگی با ...
21 آذر 1394

33 ماهگی بهمراه عکسای اتلیه

برخلاف این خنده های شیرینش ، پشت صحنه اصلا همکاری نمیکرد و میگفت مامانی عکس نگیر خسته ام. بریم مترو چنددست لباس برده بودم که متنوع عکس بگیرم اما نشد سری بعد حتما جبران میکنیم صبح  خودش از خونه به محل کار بابایی زنگ زده و سفارش اسکوتر داده، بعدازظهر بابایی موقع اومدن خونه واسش اسکوتر خریده ، آتلیه بودم که دیدم پسری مو فرفری سوار بر اسکوتر وارد اتلیه شد    یه جمعه پاییزی خونواده 3نفریمون باغ وحش و شهربازی ارم آب وآتش ، پل طبیعت... (بهمراه عمو منصور و ریحانه جون ,عکسها تو شب بی کیفیت افتاده بود اپلود نکردم) ...
15 آبان 1394

32 ماهگی پسر خونه

یک شنبه(12 مهر): یک ماه دیگه با تموم شیرین کاریها و شیطنتهای پسر خونه تموم شد و ما فقط شاهد بزرگتر شدن فسقل خان هستیم عاشق صحبت کردنشم. اینقدر نـــــاز و بچگونه حرف میزنه که روزی 100 بار قورتش میدم... اومده میگه : مامانی من مریض شدم بعد خودش بلافاصله جواب میده: خدا نکنـــــــه، دشمنت بمیره ...   به بابایی میگم خسته شدم، سریع جواب میده: خســــته نباشـــــی...   میگیم شاهین چ خبر؟ میگه: سلامتـــــــــی ...  مامانی بهت چی میگه؟ عـــــــــاشقتم.... بابایی چی میگه ؟ لــــــپ بابا... قبلا اعدادو از 1 تا 10 میشمارد الان دیگه تا 20 بلده بشماره روزهای...
12 مهر 1394