شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

تولد بابایــــــی

95/10/16 از چند روز قبل به شاهین گفته بودم 5شنبه  قراره بابایی رو سوپرایز کنیم بریم واسش بادکنک و شمع و کیک بخریم ، شاهینم چنان ذوقی میکرد و هیجان سرتاپاشو فرا میگرفت که خیلی دیدنی میشد... هرنیم ساعت یواشکی ازم میپرسید پس کی بریم بابایی رو سوپرایز کنیم؟ خلاصه اینقدر جلوی بابایی  پچ پچ کرد که همسرجان متوجه شدن اما چیزی نگفتن که مثلا متوجه نشدم  خلاصــــــــه روز تولد رفتیم کیک خریدیم و برگشتیم خونه، شاهینم بدو بدو رفت سرگوشی شماره بانک بابایی رو گرفت : شاهین : الو بابایی سلام اگه گفتی واست سوپرایز داریم؟؟؟   حدس بزن چی؟؟؟   بابایی: نمیدونم چی؟ شاهین ...
22 دی 1395

47 ماهگی و نزدیک شدن به تولد

95/10/12 : عزیز دلم دیگه چیزی به تولد 4 سالگیت نمونده ... خوشحالم این روزها رو با خوبی و خوشی داری سپری میکنی وجودت مایه ارامش ماست پسرم جنگل النگ دره پاییز 95 مگامال ( زمین ماسه ای ، شن بازی) یلدای 95 خونه مانیپ البته یلدای امسال با دو روز تاخیر بخاطر عروسی مهلا جون که مصادف با این شب بود برگزار شد شاهینم از چند روز قبل ذوق یلدا رو داشت و مدام تکرار میکرد پس کی شب یلدا میشه؟؟؟ هم...
12 دی 1395

46 ماهگی

12 آذر: شاهینم سه سال و 10 ماهشه... مهدشو با اشتیاق میره ، روابطش با بچه های همسن خودش بهترازقبل شده ، خیلی از مسائلو بنسبت سنش بیشتر میفهمه ، غذا خوردنش خیلی بهت ازقبل شده ، خودش دسشویی میره اما واسه شستن منو صدا میزنه ، علاقه زیادش به برق و لامپ و مهتابی پابرجاست ، و و و همچنان غرغرویکدنده و لجباز... برف پاییزی در اذرماه دربند (پاییز95): تولد خاله جون وشاهین همیشه در صحنه ...
20 آذر 1395

45 ماهگی در پاییــــــــز

(مهر95) این پست رو با کلی تاخیر بخاطرمشغله زیاد بابت تعمیرات خونه و بعدشم مهمونداری آپ میکنم... اما با کلی عکسهای خوشگل از شاهین اومدم جنگل زرین گل و طبیعت خوشگلش پیام بازرگانی وسط لوکیشن عکاسی در پشت پرده همه این عکسها یه سری شیطنت هایی هست که معمولا دیده نمیشه... و باید صبرو حوصله زیادی بابت عکسبرداری از کودک داشته باشیم ، که از همه مهمتر علاقه زیاد به این کاره ...چون اولا  کودک زود خسته میشه و در ثانی ممکنه رو مود عکاسی نباشه و شروع کنه به...
24 آبان 1395

44 ماهگی و کلی حرف های شیرین

شاهین جون تا این لحظه 3 سال و 7ماه سن دارد... این پست رو میخوام از حرف ها و شیرین زبونیهاش بنویسم مکالمه های روزانه بین من و شاهین که واقعا بعضی حرفاشو نمیدونم از کجاش میاره  * بهش میگم اگه  تو این زبونو نداشتی چیکار میکردی؟؟ هیچی ، نمیتونستم غذا بخورم ... * کباب جیگرو چربی خیلی دوس داره ، به من میگه: تــــو عشق منــــی ، تــــو چربی منــــی ، تـــو گوشت جیــــگر منـــــی... یعنی ابراز احساساتاش نابودم میکنه * بغلم میکنه میگه: بیــــا یـــــکم عشقـــــولانه بشیم ... * سرم تو گوشیمه  تو تلگرام دارم چت میکنم میگه: ای حـــــال میکنـــــی با گوشیت هـــــاااااا... ...
12 مهر 1395

43 ماهگی شاهین بلا

12 شهریور : اقا شاهین ما هرچی بزرگتر میشه عکسبرداری ازش سخت تر و نفس گیرتر میشه... قبلا نی نی بود یه گوشه مینشست تند تند مدل ب مدل عکس میگرفتم  الان تا عرق منو درنیاره واسه یه عکس ناقابل خیالش راحت نمیشه خیلــــــــــی اتفاق افتاده صرفا واسه عکاسی جایی رفتیم اما لجبازی کرده و حاضر نشده عکس بگیره و دست از پا درازتر برگشتیم خونه بعضی وقتا حوصله داشته باشه میگه مامانی من ژست میگیرم ازم عکس بگیر بوستان اب و اتش ...
14 شهريور 1395

یک عدد پسر 3ونیم ساله

  زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال و روز این روزهای من... بله، این هفته دلبندم هر روز و هر لحظه با من است. و این عطر وجودش است که مرا لبریز می‌کند. لبریز از بودن و ماندن، ماندنی با عشق و امید، امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه‌ چندان دور از دسترس. این امید را دوست دارم، که باعث زنده ماندنم می‌شود. پسرم، عزیزترینم، به خود می‌بالم که فرزندی چون تو دارم. و از خدای خویش بیش از همی...
11 مرداد 1395

41 ماهگی درتابستان

شروع فصل تابستان و گردشها به روایت تصویر شاهیــــــــن و مزرعه گنـــــــدم شاهیـــــــن و عشق سعداباد کـــــارواش اقا شاهیــــــن پــــارک ملـــــت سرزمــــین عجایـــــب بـــــرج میـــــــلاد ( جشن شبهای رمضان) شهربــــــازی ارم یه عکس جامونده از شاهین کوچجولو الهی فداش بشم من ...
11 تير 1395

40 ماهگی خردادی

با بزرگ شدن بچه ها و کم شدن وابستگشیون به بزرگترها حس خوشایندی که دیگه فرزندم بزرگ شده در دل  ما مامانها رقم میزنه  اما خب هربچه متناسب با مقتضیات زمان و تو برهه ای از زندگیش یه سری اخلاق و ادابی رو یاد میگیره و عادتهای قدیمی رو ممکنه فراموش کنه... شاهین کوچولوی من هم از این قاعده مستثنی نیست   خیلی خیلی لجباز و یکدنده شده و تا حرفشو ب کرسی ننشونه ول کن ماجرا نمیشه همیشه حرفشو گوش نمیکنم اما بعضی وقتها مجبورم از شر غرغرا تن به بعضی کاراش بدم  هیچ علاقه ای به بازی با بچه های همسن خودش نداره هنوزم ترجیح میده با بچه های بزرگتر از خودش بازی کنه ، اگه از جنس مونث باشه که دیگه هیچیـــــــــــــــی ول کن طرف نمیش...
20 خرداد 1395