شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

یک ماهگی

پسر خوشگلم یک ماهگیت مبارک یک ماهی میشه وارد زندگی ما شدی و ما روعاشق و شیفته خودت کردی ، خیلی شیرین و دوستداشتنی هستی، عاشق اون نگاههای کنجکاوتم که همه جا رو با دقت میبینی، عاشق بوی خوش نوزادیتم ، عاشق خوابیدنهای وقت و بی وقت درحین شیر خوردنتم. عزیز دلم خیلی خوشحالم که دارمت ، تو یه انرژِی مثبتی واسمون... من و بابایی خیلی دوستون داریم خوشگلای من   23تیر :غربالگری شروین انجام شد و خدا رو شکر همه چیش اکی بود... زردی رو 7ونیم که عالی بود و احتیاج به دستگاه نداشت. روز پنجم اولین حمومت رو بردیم ، حموم کردنو خیلی دوس داشتی تا لحظه آخر صدات درنیومد و اصلا گریه نکردی وقتی تو وان گذاشتیمت خیلی قشنگ ریلک...
18 مرداد 1397

عکسهای آتلیــــــه 10 روزگی

خاله جون زحمت کشید دوربین و وسایل نورپردازی و دکوراشو اورد تهران تا ازآقا شروین عکسهای خوشگل نوزادی بندازیم شروینم خدا رو شکر خیلی پسر آقا و آرومی هستی، فدات بشم مامانی. هرمدل که ازت گرفتیم بالا پایینت کردیم اصلا صدات درنیومد و کل این مدت خواب بودی برخلاف شاهین که وقتی اندازه تو بود میخواستیم عکس اتلیه بندازیم علاوه براینکه خیلی گریه کرد حتی تو هیچ کدوم از عکسها چشاشو نبست و نخوابید تا دلمون خوش باشه یه عکس نوزادی خوابالو ازش بگیریم هرچند مـــــــا عـــــــــــاشق شماییم گل پســـــــرای خوشــــــگلم ...
5 مرداد 1397

شرویــــــــــنم خوش اومدی

 هجـــــدهم تیـــــــرمـــــــاه دریک بعداظهر تابستونی گـــــــرم شرویـــــــن کوچــــولوی مامانـــــی چشماشو به این دنیا باز کرد و شد همه دنیای من و بابایی و شاهیــــــن داداشــــــی با وزن  3200  و قد 50 در بیمارستان لاله و زیر نظر دکتر دنیوی البته قرار بود 20تیر بدنیا بیاد که خیلی غافلگیرمون کرد و دو روز زودتر بدنیا اومد مانی و بابا جون و دایی شایان و شاهین قرار بود دو روززودتر بیان تهران که حوالی ظهر زنگشون زدیم هرچه زودتر راه بیوفتن که اقا شروین خیلی عجله داره واسه بیرون اومدن. که اونام بلافاصله راه افتادن اما باتوجه به مسافت 8ساعته شمال تهران اخر شب رسیدن و اون موقع من و نی نی در صحت و سلامت کامل از ...
28 تير 1397

نی نی مون داره میاد

خدارو شکر این 9 ماه هم با تمام خوشی ها و سختیهاش داره تموم میشه و کمتر از2 روز دیگه پسرکوچولومون رو میتونیم بغل کنیم حس خیلی خیلی خوبی دارم البته بهمراه یه کوچولو استرس شاهینم که سرازپا نمیشناسه و روزشماریش خیلی وقته شروع شده بابایی هم که نگــــــو، منتظره پسرباباست کمد لباسهای فندق خان قرار شده به امید خدا بعدا واسشون تخت دوطبقه بگیریم... شاهین از الان رفته تو رویــــــا واسه اینکه تخت بالایی بخوابه اولین وسیله ای که واسه نی نی گرفتیم درواقع هدیه زنعمو مژگان بود یک عدد پاپوش نوزادی که هنوز اون موقع جنسیتش معلوم نبود. اینم از ساک وسایل بیمارستان که از 10 روز...
15 تير 1397

5سال و5ماه

تیر97 : یه برنامه ریزی  دیگه واسه جمع شدن و دورهمی با دوست جونی ها    دیدن نمایش عروسکی رابینسون خرگوشه بهمراه دوتا الهام ها و وروجکامون شاهین و حلما و راستین... بچه ها خیلی کیف کردن و حسابی بهشون خوش گذشت... شاهین و حلما تا اخر نمایش جذب تئاتر شده بودن طوریکه بعد از اتمام نمایش میگفتن بازم بریم ببینیم  کم کم داریم به روزهای اخر نزدیک میشیم و شوق و هیجان زیادی واسه نی نی تو راهیمون داریم، مخصوصا شاهین که هرروز میره سروقت وسایل فندق و روزها کلی باهاشون بازی میکنیم، درواقع قسمتی از بازیهای روزانه منو شاهین این شده که اون نینی بشه ادای نی نی ها رو دربیاره منم نازش...
13 تير 1397

جشن فارغ التحصیلی پیش 1

یک سال دیگه گذشت ، امروز بزرگ شدن پسرمون رو با قلب و چشممون دیدیم. ذوق و هیجان زیادی واسه این روز داشتیم دیدن پسر کوچولویی که تا دیروز از ما جدا نمیشد اما حالا بدون ما و مستقل روی صحنه، جلوی صدها نفر خودنمایی میکرد، حس غرور ما رو چندین برابر میکرد 97/4/1 :جشن پایان سال مهد شاهین اینا بود بهمراه کلی شعر وسرود و ترانه و تئاتر سرود دسته جمعی (سرود ملی و ای ایــــــران ) بچه های پیش دبستانی 1و2 سرود و شعر انگلیسی کلاس خودشون از اینکه من و بابایی نگاش میکردیم خجالت میکشید اجــــــرای نمایش بامزه و ریتمیک که شاهین نقش گربه ملوس رو داشت که خیــــــلی زیبـــــــــا اجــ...
3 تير 1397

5سال و4ماه

اواسط خرداد مصادف با 14،15خرداد که چندروزی تعطیل بود عمو حسین و خاله جون اومدن دنبالمون وراهی شمال شدیم . اونم بخاطر اصرارهای زیاد شاهین که دلش واسه سعداباد و موتور شارژیش تنگ شده بود.10 روزی اونجا بودیم که بیشتر شبها ، افطاری خونه فامیل جمع میشدیم. روزها شاهین تو حیاط کلی کیف میکرد هرروز اببازی تو حوض، موتور سواری تو حیاط ، روزی یکی دوبار با باباجون میرفتن نور لاله باغ و بی بی یان. خلاصــــه که حالی میکرد واسه خودش وبا منم کاری نداشت و سرش حسابی گرم بود. نگاهــــــی ب این چندروز به روایت تصویر ...
24 خرداد 1397

گردشها و دورهمی های بهاری

دوهفته بعد از مسافرتمون با الهام ها قرار عصرونه خونمون گذاشتیم که بعدمدتها همو ببینیم و اینکه دوس داشتن خریدهای خودم و سیسمونی نی نی جدید که از ترکیه خریده بودم رو ببینن شیطونها سوپرایزم کردن و با شمع و کیک تولد و کادواومدن وحسابی غافلگیر شدم تولدی که ترکیه گرفته بودم با حساب کتاب اشتباهی شمع 30 رو گرفته بودیم وقتی استوری گذاشته بودم دوستان همیشه درصحنه و آگاه اومدن گفتن اااا خانم زرنگ، چرا سنتو میاری پایین، باید 31 رو فوت کنی خلاصه از اونا اصرار و از ما انکار تا اینکه متقاعد شدم بلــــــــــه شما درست میفرمایید ایندفعه شمع عدد 31 رو گرفتن که متذکر بشن شما دیگه داری پیر میشی و درست نیس سنتو بیاری پایین بعدا...
24 خرداد 1397

5سال و 3ماه

فصل اردیبهشت وهوای بهاری و آغـــــاز گردشهای ما 3تا (و نصفی) فرحزاد و یه رستوران فوق العاده عالی با غذاهای خوشمزه ( جایی بود که من و امین خیلـــــی خوشمون اومد و ازاین به بعد پاتوق ما خواهد بود ) دریاچه چیتگر و اصرار و هیجان شاهین واسه قایق سواری صرف ناهاردر بام لند یه جای خیلـــــی قشنگ روبروی دریاچه معمولا اسباب بازی که تازه واسش میخریم تا چند روز اول واسش عزیزه و همه جا با خودش میبرتش  حتی شبا موقع خواب کنارش میزاره، بعد از چند روز به خانواده اسباب بازیهای قدیمی و تکراری ملحق میشه این وانت ابیه الان تو دوران ...
22 ارديبهشت 1397