شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

یک سال و چهارماه

عزیز دل مامان 16 ماهه شدی... * واسه چکاپ 16ماهگی بردمت بهداشت. وزنت 9600 و قدت 79 cm. * خیلی خیلی شیطونی ، سرازهمه جا درمیاری، به همه چی دست میزنی، هر چیزی رو تست میکنی، ترس تو وجودت نیست، فوق العاده کنجکاوی... * ازپله های سرسره میری بالا سرپا وایمیستی، خیلی خطرناک شدی، سرسره تو حیاط رو ازدست فوضولیات جمع کردیم. تو پارک عاشق تاب بازی هستی. * ششمین دندونت از بالا سمت چپ دراومده... * اهل قردادن و رقصیدنی، با اهنگ شاد به رقص درمیایی. * اوتو ،بخار اب ،درقابلمه ، غذای داغ یا دود ببینی (اوووف اوووف) میکنی ، دماغتو جمع میکنی یعنی میگی داغِ داغِ... * بهت میگیم بوس بده سرتو میاری جلو که ما بوست کنیم... * خی...
18 آبان 1398

یک سال و سه ماه

شروینم 15 ماهه شدی نفس مامان...   *این ماه دندون پنجمت دراومد.(ازبالا سمت راست) * هفته اخرشهریور مسافرت چندروزه به تهران داشتیم. هم واسه خرید دوربین هم دیدن دوستهام که خیلی دلم براشون تنگ شده بود و هم اینکه قبل شروع مدارس یه اب و هوایی عوض کنیم. از زمان اسباب کشی دقیق یک سال شد. واقعا دلم تنگ شده بود. هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روزی دلتنگ تهران بشم منی که همش فراری بودم از این شهر. قبلا شاهین خیلی شیک و شاهانه تو ماشین میخوابید اماحالا شروین جاشو گرفته. طفلی بچم چجوری مظلوم خوابیده. فدات بشم مامانی قرار با بهترین دوستای زندگیم که یک سال ندیده بودمشون. همون جای همیشگی و همون صبحونه همیشگی ...
29 مهر 1398

کلاس اولیِ من

اول مهر1398 : باورم نمیشه شاهین کوچولوی وبلاگ ما اونقدری بزرگ شده که امسال داره میره کلاس اول... وقتی روپوش مدرسه رو تنش کردم یه حس خوشحالی تمام وجودمو فرا گرفت به وضوح میدیدم که پسرم دیگه قد کشیده و کم کم داره بزرگ میشه. درواقع وارد یه مرحله جدیدی از زندگیش شد که بعدها همین روزها بهترین خاطرات دوران مدرسش میشه... هرسال روز اول مهر واسه من یه خاطره خوبی بجا گذاشته امیدوارم شاهینم همین حسو داشته باشه و تو ذهنش نقش ببنده... 31 شهریور: مانی و باباجون هم خوشحال بودن از اینکه شاهین امروز اولین تجربه ورود به مدرسه رو داره ، صبح زود اومدن دنبالمون و همگی بهمراه شاهین راهی مدرسه جدیدش شدیم. مدرسه تلاش که شامل 4تا کلاس اول و دوتا کلاس دوم که ساختم...
17 مهر 1398

یک سال و دوماه

مرداد و شهریور 98: پسرای قشنگم شکر بابت حضورتون تو زندگیمون... شروین در سن یک سال و دوماهگی میتونی صدای سگ و گربه دربیاری. اعضای بدنتو میشناسی هرجا رو بگیم بهمون نشون میدی: مو چشم دندون زبون دست پا. چیزی که داغ باشه قیافتو جمع میکنی اوووف اوووف میکنی. حساسیت ما رو نسبت به گلدونهای تو خونه میدونی، میری سمتشون با یه نگاه زیرچشمی  برگ گلها رو میکنی و الفراااااار. درحین راه رفتن هرچی دم دستت باشه میندازی زمین یا چپشون میکنی کلا به هرچیزی که تمیز و مرتب سرجاش باشه حساسی دوست داری چپه بشن. فلوت و ساز دهنی رو برمیداری توش فوت میکنی، بلز و کیبورد رو میگیری تق تق میزنی. اینقدر که تو خونه شاهین میزنه ،تو هم طرز استفاده ازشون ...
18 شهريور 1398

یک سال و یک ماه

پسر کوچولوی مامان یک سال رو تموم کردی و به سرعت داری بزرگ میشی، روز ب روز کارهای جدید یاد میگیری، شیرین کاریهات خیلی زیاد شده، از فوضولی هات بگم که خیلــــــــی خیلی شیطونی. به هرچیزی دست میزنی، به همه چی کار داری، یک دقیقه اروم نمیشینی ،صبح تا شب ،شب تا صبح دنبالتم یه وقت کارخطرناک انجام ندی کار دست خودت ندی، کل وقتمو گرفتی نمیزاری به شاهین بچم یکم برسم، شب که میشه از خستگی بیهوش میشم ، تا دیروقت بیداری ساعت 12 شب به زور باید بخوابونمت، صبح ها ساعت 10 بیدار میشی و روز از نو روزی از نو ... دوباره بدو بدوی من شروع میشه. 24تیر واکسن یک سالگیتو زدی. نه درد داشت نه تب داشت. خیلی اروم و راحت بودی بازی کلاغ پر خیلی دوست داری هیجان زده میشی م...
18 مرداد 1398

تولد یک سالگی

بلـــــــه به همین سرعت یک سال گذشت... یک سالی که با همه سختی ها و شیرینی هاش مثل برقو باد رد شد ورفت... تولد یک سالگی شروین با تم هاوایی به خوبی و خوشی برگزار شد، یه جشن سبز و سفید با دوتا گل پسر ست ... دوست داشتم یه کلیپ از اولین تولدش داشته باشم ، با خاله جون و دایی شایان رفتیم جنگل شیراباد اونجا تصاویر کلیپ رو گرفتیم، با وجود گرمای زیاد و شرجی بودن هوا بازم خیلی خوب همکاری کردن، مخصوصا شروین که تازه راه افتاده بود و ذوق راه رفتن داشت... شاهینم که حسابی گرمایــــــی از همون اول غرغر که گرما زده شدم بریم خونه... کارت دعوت مهمونا تم خوشرنگ سبزو سفید (هاوایی) ...
26 تير 1398

دوازده ماهگی

عشق مامان این اخرین پست از ماهگردته... از این به بعد با روزمره گی های یک سالگیت بهمراه شیطونی ها و اتیش سوزوندنات میام. این روزها درگیر کارهای تولدت هستم لباساتون دست خیاطه. دنبال ایده حدید و تم جدید هستم واسه تولدت...میز و صندلی اجاره کردم. وسایل مربوط به دسر و ظروف یک بار مصرف رو خریدم. و حسابی مشغولم واسه گرفتن یه تولد خوشگل ... نیم کیلو اضافه کردی الان 9.55 کیلو هستی باقد 75 سانت. خداروشکر شیر خشک بهت میسازه و همین باعث وزن گرفتنت شده. کاری که باید چندماه پیش میکردم اما این دکترای احمق هیچی حالیشون نمیشه و اصرار الکی واسه دادن شیر مادر. اخرشم خودم سرخود بهت شیشه دادم که با موفقیت هم میخوری هم وزن گرفتی. 24خرداد اولین دندونتو درا...
25 تير 1398

یازده ماهگی

نفس مامان به این زودی 11 ماهت شد. باورم نمیشه چقدر زمان زود گذشت و کمتر از یک ماهه دیگه تولد یک سالگیتو باید جشن بگیریم... این ماه خداروشکر بعد از گذشت چندماه نیم کیلو اضافه کردی و از حالت یکنواختی اومدی بیرون از تغییرات خیلی بارز این ماه که کاملا مشهوده میتونم به سرپا ایستادنِ بدونِ کمک اشاره کنم. خیلی دوس داری بدون کمک گرفتن ازجایی خودتو نگه داری وقتی موفق میشی دست میزنی ذوق میکنی همه رو نگاه میکنی که تشویقت کنن و خودت با تشویق بقیه بیشتر هیجان زده میشی اداهاتو کجای دلم بزارم خوشگـــــل مـــــن از این ماه بهت شیرخشک اپتامیل دادم. احساس میکردم شیرم سیرت ن...
18 خرداد 1398

ده ماهگی

عزیز دل مامان به این سرعت 10ماهت شد. چقدر زمان زود میگذره... داریم روزهای بهاری اردیبهشت رو میگذرونیم چقدر هوا دوست داشتنی و مطبوعه. دیگه از شر لباسهای زمستونی پالتو بارونی کلاهو کاپشن راحت شدیم... هوا نه خیلی گرم و نه خیلی سرد تو خیابون های پردرخت گرگان که قدم میزنیم بوی بهار نارنج مستت میکنه چقدر این حال و هوا رو دوست دارم. میشه گفت بعد از گذشت تقریبا 12 سال دوباره اون حس و حال هوای بهاری همراه با بوی بهارنارنج برام تداعی شد.چون تهران نه خبری از درخت نارنج بود و نه هوای تمیز شمالی هرچی بود غبار و دود و دم...از شبهای النگ دره نگم که چه صفایی داره شب نشینی های دسته جمعی تا نیمه شب و بساط چایی و تنقلات.. هرچند فعلا بخاطر یک عدد فنچو...
18 ارديبهشت 1398