روزانه های 27 ماهگی
شنبه(12 اردیبهشت): روزها بسرعت در حال سپری شدن هستن و ما هم در کنار اقا شاهین دوساله درگیر زندگانی روزمره هستیم با این تفاوت که از اول این ماه رسما درگیر کار و اتلیه ام و شاهینم کمتر وجود منو تو خونه احساس میکنه اما تمام سعیمو کردم که بیشتر پیشش باشم بعد از ناهار و خواب بعدازظهر بابا امین در خدمت شاهین هستش
تو این سن صحبت کردنشون واقعا جالب و شنیدنیه بعضی وقتا یه سری جملات و کلماتی میگه که اصلا متوجه نمیشیم، چندبار تکرار میکنه اما نمیفهمیم دقیقا منظورش چیه؟ که با پانتومیم اجراش میکنه، و درکش واسمون راحتتره اما بعضی وقتا واقعا نمیفهمیم چی میگه که اینجور مواقع عصبی میشه میره پی کارش مثلا ب کامیون میگه: ما مومون ...به خاموش میگه: (آمــــــوف) ... ب نارنجی میگه: (دان دیندی ) ... شب (دپ)... کارتون(دانتون)... شمع( دمپ) و خیلی چیزای دیگه ک الان یادم نیس خلاصه اینقدر باید فکر کنیم تا بفهمیم اون چیزی ک میخواد بگه بر وزن چیه؟
یه سری جملاتی که در طول روز میگه و موفق شدم صداشو ضبط کنم
مــــامـــــان نـــــــون داد.
بـــــابــــــا امـــــــین بـــــابـــــا پتو بده.
پیتو نــــــه پتــــــــو ( قبلا به پتو میگفت پیتو، اما حالا خودش اصلاح میکنه که پتو درسته)
حین بازی کردن واسه خودش از 1تا 10 میشماره وقتی تموم میشه دوباره از اول انگلیسی میشماره... خیلی بامزه
یــــــــــک تا ده به فارسی وان تــــــــو تری (چون تلفظ سون 7 رو نمیتونه بگه کلا از لیست اعداد حذفش کرده )
دستاشو این مدلی بهم نشون میده و انگشت کوچیکشو میگه ارمیا ...احتمالا یه رازی بین خودش و ارمیاست که هنوز موفق نشدم بفهمم چیه؟
علاقش ب کتاب داستان و قصه خوندن همچنان پابرجاست، تا فرصتی گیر بیاره همه کتابها رو وسط خونه پهن میکنه و دونه دونه واسمون میاره تا بخونیم که البته بیشترین دقتش رو قسمت شماره های صفحه ست. کتابا رو ورق میزنه تاصفحه 10 میشماره بعد میره سراغ کتاب بعدی
معمولا هر کی شاهینو میبینه میگه چه قیافه مظلومی داره امـــــــــــــا از کارهای تو خونه و شیطنتاش کسی خبر نداره
سقوط ازاد:
جفت پارفتن روی ماشین و خراب کردن ظرف چند ثانیه :
فرو بردن اجسام خارجی در حلق از جمله باطری
در طول روز 200 بار معذرت خواهی میکنه. تا یه کار بدی میکنه و دعواش میکنیم شروع میکنه ب معذرت خواهی و تا با روی خوش و خنده بهش نگیم باشه بخشیدیمت ول کن نیست و بغض میکنه تا ببخشیمش الهــــــی فدای قلب مهربونت بشم من
خیلی با بچه های همسن و سالش جــــــور نیس و اصلا خوشش نمیاد باهاشون بازی کنه. تو پارک تو کوچه تو حیاط به هیچ عنوان با بچه های همسایه بازی نمیکنه تا طرفش میان میاد سمت من یا جیغ میزنه . خلاصه وضع و اوضاعی داریم با این حرکتش، اما با بزرگتر از خودش بچه های 10.12 ساله مشکلی نداره و خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار میکنه.
دراز کشیده بودم هی تکرار میکرد آب آب ... منم که حوصله نداشتم ازجام بلند شم به خودم نمیگرفتم، یهو دماغمو با انگشتاش محکم فشار داد (میدونه که نباید ب دماغم دست بزنه) وایییی چشام گرد شد از درد دقیقا از نقطه ضعفم استفاده کرد خخخخخخ ... بلــــــــــــــه اینـــــــــــــه درافتادن با یه بچه دو ساله
یه اخم خوشگل
وقتی پسر مدلینگم تو خونه هوس عکاسی میکنه
خدا پدر مادر حسنی رو بیامرزه اگه نبود نمیدونستم باید چیکار میکردم روزی 10 بار سی دی حسنی رو میبینه و تنها تو این مدت یه مقدار سایلنت میشه و استراحت میکنه... جالبه خودشم میگه : (حَننی 2 ) یعنی سی دی حسنی 2
سیستم خوابش عالــــــــی شده, دیگه شبا تا صبح یکسره میخوابه ،شاید یکی دوبار بیدار شه اب بخوره بعدم سرشو میزاره رو بالشت خودش میخوابه عاشق بازوهامه، درطول روز خیلی سرشو میماله به بازوهام و یا با دستاش لمس میکنه، قبل خواب تو دستاش میگیره، میبوسه ،نیشگون میگیره ، ب صورتش شکمش پاهاش میماله اینقدر اینور اونور میکنه دستای بیچاره رو تا خوابش ببره
عـــــــــــاشق این اخلاقشم؛ وقتی میخوام برم بیرون اصلا دنبالم گریه نمیکنه، منم خیلی شیک باهاش خداحافظی میکنم و پسرمم یه بوس واسم میفرسته و باهام خداحافظی میکنه،بعدش میرم
خاله قزی
وقتی شازده تو کارهای اتلیه به مامانی کمک میکنه
وقتی لج میکنه داخل اتلیه نمیاد و ترجیح میده بیرون مجتمع بشینه
و امـــــــــــــــــا این ماه تولد مامان شیما بود صبح روز تولدم اس ام اس کادوی تولد واریز وجه ازطرف بابایی بدستم رسید که حسابی خوشحالم کرد و غروب که از اتلیه اومدم بابایی با یه کیک خوشگل سورپرایزم کرد مرسی همسر عزیــــــــــزم
مژگان جونم (جاری جان) و صبا جون از دوستای وبلاگی از جمله عزیزانی بودن که تولدم یادشون بود و بهم تبریک گفتن. واقعا مرسی مرسی. دوستون دارم هوارتا
یه سال دیگه هم گذشت و یه شمع از گذر عمرمونم فوت کردیم البته توسط اقا شاهین فووووت شد و علت اینکه عدد 7 رو برعکس گذاشتم واسه خودمم سواله؟ واقعا چرا؟؟؟
فردای روز تولدم 11 و 12 اردیبهشت دو روز تعطیلی داشتیم بمناسبت ولادت حضرت علی و روز مرد بخاطر شرایط کاری جدید نتونستیم بریم شمال اما یه روزو اختصاص دادیم ب شاهین و از این هوای بهاری استفاده کردیم ، 3 نفری رفتیم شهربازی ارم که واقعا عالی بودو با هوای تـــــــوپ بهاری خیلی خوش گذشت
تو راه شهربازی ، میدون ازادی رو دیده یکسره تکرار میکنه: آدادی آدادی (آزادی)
یه مقدار که هوا افتابی باشه قیافه شاهین کاملا اخمو میشه
اینجا به زور از نرده ها میخواست رد بشه که بره سوار وسایل بازی بشه
طبق معمول ب شاهین خیلی خوش گذشت و از اینکه اومده بود شهربازی حسابی واسمون حرف میزد و چیزایی که میدیدو تعریف میکرد و ما هم کلی میخندیدیم فدات بشم عشق کوچولوی من