شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

نــــــــــوروز 94

1394/1/9 15:26
نویسنده : مامان شیما
1,117 بازدید
اشتراک گذاری

یه نوروز دیگه از راه رسید، یه فصل نو، یه نگاهی تازه ب زندگی، شکوفایی و طراوت، یه حس خوب بهاری ، یه زندگی سبز همچون درختهای رو ب سبز تو حیاط و یک عشق از جنس مادرانه ...

عید 94 امسال با همه خوبیها و خاطره هاش از راه رسید،که با وجود پسرک 2ساله بسی شیرین تر از سالهای قبل واسمون بود... لحظه تحویل سال نو خونه بابا بزرگ شاهین در کنار عمو صابر و عمو احسان بودیم، هرچند که اون لحظه شاهین در خواب ناز بودچشمک اما در کل شب بیادموندنی واسمون بود... روزها به مهمونی و دید و بازدید عید میگذشت و شبها با عموها و زن عموها به دورهم جمع بودن و بگو بخند و اوازخونی ،هفته دومم هرشب مهمونی خونه اقوام مژه

خب بدون معطلی میریم سراغ عکسهای شاهین خانعینک

روز اول عید متاسفانه با سر زمین خورد ، واسه همین تو همه عکسا پیشونیش کبودهابرو

از اینکه نور خورشید ب چشاش بزنه خیلی بدش میاد، تا میریم بیرون میگه عینکمو بدهعینک

عشقهای زندگیش (شایان و علی)...

یه عکس سلفی از خودش خنده

و سلفی گرفتنها همچنان ادامه دارد...

یه سفر دو روزه به شاهرود با اکیپ همیشه پایه عینک

ابرها بر فراز روستای ابر...

نمایی از جاده النگ به همراه همسفرامون که کلا 8تا ماشین بودیم و خیلی خیلی خوش گذشتخیال باطل

کایت سوارها بر فراز بلندی های جاده النگ...

چون هلال بود شاهین فکر میکرد ماه هستش... یکسره تکرار میکرد ماه ماه خنده

یه قرار دیگه با نازنین جون و سوشیانس عزیزم بغل نازنین جون 2روز مهمون شهرمون بودن و قرار بود ناهارخوران همو ببینیم اما شرایطش جور نشد و رفتیم خانه کودک همو دیدیم... روز خوبی واسمون بود از اینکه دوباره دوستامونو میدیدم واقعا خوشحال بودیم... قرار بود برنامه کوه هم اوکی کنیم اما بخاطر شرایط نامساعد هوا نشد که بشه، ایشاله سری بعد حتما میریم قلب

عکس گرفتن از وروجکا کار سختی بود، اخرشم نتونستیم یه عکس درست و حسابی بگیریم نیشخند

روز سیزده مثل هرسال و با همون اکیپ همیشگی جنگل زرین گل چشمک

و یک عدد مادر شجاع که پسر شجاع رو برده وسط دریاچه اونم با یه قایق بادی نیشخند

یه حس خـــــــوب و البته دلگیر موقع غروب افتاب  کنار دریاچه قلب...

فردای اون روز یعنی 14 بدر نیشخند بازم زدیم تو دل طبیعت ، یه جای جدید نزدیک خونه مامانم اینا که تازه اینجا رو کشف کردیم عینک

تعطیلات بسیار خوبی بود، به من که خیلی خوش گذشت... شاهینم این مدت حسابی حالشو برد و در کنار ماننی  بابا جون دایی جونش و خاله جون و عضو جدید خونواده عمو حسین کیف کردچشمک روز 15 فروردینم اومدیم سر خونه زندگیمونلبخند

ب.ن: امسال عید هوای شمال زیاد تعریفی نداشت... بیشتر روزا سرد و بارونی بود، به جز 3.4 روز که یه افتابی اون وسط مسطا میزد بیرون ، بقیه روزا هوا ابری و دلگیر بود... عکسبرداریهای منم تو این چند روز افتابی بود و شاهینم که خیلی همکاری نکرد ... زیاد نتونستم عکس بگیرم اما تا تونستیم عکس سلفی از خودمون گرفتیم و شاهینم به تقلید از ما تا دوربینو میگرفت شروع میکرد به عکس گرفتن از خودش ، که معمولا یه گوشه از عکس حضور داشتن نیشخندزبان عشقمــــــــــی وروجک من ماچ

مرسی از همراهیتون...تا پست بعدی بامن حرف نزن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)