شش ماهگی
پسر خوشگلم نیم سالگیت مبارک چه زود 6ماه گذشت، انگار همین دیروز بود به بدنیا اومدی پسرای خوشگل مامان ،جونم به جونتون بنده
گفته بودم الگوی خاصی واسه خوابیدنت نداری، خدا روشکر به این خرگوشت علاقه مند شدی موقع خواب تو بغلت میگیریش ، گوشهاش تو دستت و انگشت شصتت تو دهنت میکنی میخوابی
از اخلاق و روحیاتت اینطور حس میکنم باید پسر مهربون و بااحساسی باشی ، وقتی بوست میکنم خیلی خوشت میاد چشاتو میبندی و حال میکنی حس خوبی بهت دست میده ... فوق العاده خوش خنده مخصوصا با شاهین که همینجوری تو خونه هم که راه بره واسش میخندی، جونت واسش میره کافیه یه نگاه بهت بندازه اونوقت خودتو میکشی واسش
برای اولین بار کلمه بَ بَ ... مَ مَ رو گفتی و ما ذوق مرگ شدیم
عکسهای یلدایی و اولین یلدات ...
همچنان خونه مانی مستقریم و شب یلدا خاله جون و عمو حسینم اومدن...
بعداز شام و دورهمی یلدایی ، موهای دایی شایانو با ماشین کوتاه کردیم چون فرداش عازم خدمت سربازی بود... بماند که مانی این وسط چقدر بخاطر کوتاه کردن موهای دایی گریه کرد و خودمونم بخاطر رفتن به سربازی خیلی ناراحت بودیم ،بهرحال راهی بود که باید میرفت ... خدا پشت و پناهش
مهد شاهین اینا بمناسبت یلدا جشن گرفتن وماهم رفتیم از نزدیک اجرای این وروجکا رو دیدیم...
ای خــــــدا ... جوجه خوشگل منم بالاخره مریض شد و 10 روز بچم بیحال بود و تو تب سوخت، خیلی روزهای سختی رو گذروندی این چندشب با مانی تا صبح بیدار بودیم و خیلی بیقراری و گریه میکردی، این ویروس و سرماخوردگی یه دور همه رو انداخت اما مال شروین خیلی شدیدتر بود و بیشتر از بقیه طول کشید... انشالله همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه پسر نازم... بیحالی های این چندروزت حسابی داغونم کرد...
با کمک میتونی بشینی خوشحالم که دوباره این صحنه های ناب زندگی رو واسه دومین پسرمم دارم میبینم ...
شاهین جدیدا میتونه بغلت بکنه و از این بابت خیلی خوشحاله، البته زود خسته میشه و باید سریع برم بگیرمت وگرنه از بغلش به پایین سقوط خواهی کرد اینجام دارین باهم بازی میکنین ...
خیلی قلقلکی هستی، دست بهت بزنیم غش غش میخندی، مخصوصا اگه از پشت گردنتو بوس کنم خیلی قیافت باحال و دیدنی میشه
دیگه کم کم تو روروئک میزاریمت و حسابی حال میکنی، اگه رو سرامیک باشی چندقدمی میری جلو... نسبت به شاهین خیلی پرجنبو جوش تری و فکر میکنم کارهات سریع تر از شاهینه...
با این تشکت حال میکنی
عکسهای پاییزه 1397
16 دی تولد بابایی... کیکو دادم دست شاهین با گفتن تولد تولد باباییشو سوپرایز کزد...
27 دی جشن تعیین جنسیت نی نی توراهی خاله جون که بعداز ترکوندن بادکنک متوجه شدیم یه دخمل بلا قراره به جمع خونوادگی ما اضافه بشه
روزانه های 6ماهگی
اینقدر که این خرگوشها نرم ان. خوشش میاد میگیرتشون تو بغل و دستشو میخوره و چشاشو میبنده ژست خواب میگیره
عکسهای اتلیه این ماه
شاهین و همکلاسیهاش
میشه گفت تقریبا هرروز باهم فلوت تمرین میکنیم
ب.ن: آیناز خانم 11 دی بدنیا اومد.
ب.ن: بازسازی خونه مراحل پایانی رو میگذرونه و درحال حاضر مشغول کابینت زدن و نصب درها و رنگ سقف و برق کاری داخلی خونه هستیم.