پنج ماهگی
5ماهگیت مبــــــارک باشه قنــــــدعسلــــــم
تو این ماه خیلی لجباز شدی، 10 روز اصلا لب به شیر نزدی، بخاطرهمین قضیه بردمت چکاپ دکتر حسابی نگرانم کرده بودی وزن اصلا اضافه نکردی که دکترت گفت شیرنخوردنت بخاطر بازیگوشیته، که دقیقا همینم بود.کم کم شروع کردی به شیرخوردن اما با هزار بازی و کلک و شعرخوندن سرتو گرم میکنم تا حواست به شیرخوردن پرت بشه. دوست داری همش باهات بازی کنیم، توجهت به اطراف و کسایی که دوروبرت میان زیاده و میخوای بغلت کنن توهم همش سرپا تو بغل باشی...
به اسباب بازیهات توجه میکنی و همرو میبری سمت دهنت ، درواقع هرچیزی که دورو برت باشه میکنی تو حلقت دیگه از اینجا به بعد خیلی باید مراقبت باشیم چون حسابی خطرناک شدی هرچیزی اطرافت باشه میکنی تو دهنت ...
تو این ماه یاد گرفتی دمر بشی، خیلی زود فهمیدی چطور دستتو از زیرت دربیاری. اینقدر ماشالله تیز هستی که وقتی میزارمت زمین بلافاصله تو صدم ثانیه برمیگردی روشکم ، هرچی برت میگردونم اما باز اصرار داری به شکم دراز بکشی و خیلی زودم خسته میشی نق میزنی ...
قطره آهن رو واست شروع کردم و روزی 15 قطره به دستور و تجویز دکتر بهت میدم...
لثه هات خیلی اذیتت میکنن، نصف غرهای روزانه ت بخاطر همین موضوعه... دستامو میگیری میزاری تو دهنت و محکم با لثه هات فشار میدی، آب دهنت اویزونه و میشه گفت همیشه دستت تو دهنته و درحال فشارو گازگازی کردن انگشتات هستی ...
خوش خنده من نسبت به مردها عکس العمل نشون میدی واسشون قهقه میزنی میخندی ، مخصوصا بابایی شاهین دایی شایان و باباجون... زل میزنی نگاشون میکنی به محض اینکه نگات میکنن واسشون دستاتو باز میکنی میخندی تا بغلت کنن پسر باسیاست من
کم کم داری آماده میشی واسه سینه خیز رفتن
شاهین تو همین سن 5ماهگی
این صندلی کمکی رو از پیج واست سفارش دادم، قبلا نوبتی باید میگرفتیمت تا بتونیم غذا بخوریم همیشه یا غر میزدی یا گریه میکردی موقع غذا خوردن اما الان دیگه سرسفره کنارمون میشینی و با یه تیکه نون که دستت میدم مشغول میشی و ما هم با خیال راحت غذامونو میخوریم ...
کپلـــــــی من وقتی اینطوری لخت میشی میخوام درسته قورتت بدم
حالت نگاه و چشمهات دقیقا مثل خودمه، مخصوصا عکسهایی که از بچگیم دارم تو این عکس انگار کپی پیست شده...
دست خوردنت همچنان ادامه داره، بعضی وقتها میخوای همه انگشتاتو فرو کنی تو حلقت اما درکل با شصت خوردن خیلی آروم میشی، یه جور حس آرامش بهت میده...
هنوز نتونستم الگوی ثابتی واسه خوابوندنت پیدا کنم. رو پا اصلا نمیخوابی گریه میکنی، با شیر خوردن خوابت نمیبره، تو بغل دوس نداری بخوابی گریه میکنی، رو تاب قبلا کوچیکتر بودی میخوابیدی اما الان به هیچ عنوان، تو گهواره بعصی وقتها میخوابی بعضی روزها اصلا حاضر نیستی اونجا بزارمت، درحال حاضرباید سعی کنم شصتتو بگیری و با لالایی که واست میخونم و همزمان پشتتو میزنم بخوابی، درغیر اینصورت با گریه و جیغ و داد و هوار باید بخوابی...
من فدای اون ریختت بشم
وقتی درازمیکشی اینقدر ب خودت فشار میاری و زور میزنی تا بالا میاری...
یه روز سرد پاییزی
شاهین و شهزاد جون
شاهینم درحال رفتن به کلاس موسیقی.(اولین جلسه کلاس فلوت) دوره قبل بلز رو تموم کردن...
30 آبان تولد سورپرایزی خونه خاله جون که خودش اصلا خبرنداشت وبا عموحسین و مانی و عطی جون همه کارهای تولد رو انجام دادیم وقتی از بیرون اومد خونه با دیدن مهمونا سورپرایز شد
این چه وضع ژست گرفتنه خب؟
عکسهای پاییزی 97 پارک النگدره و طبیعت زیبا
بردمش ارایشگاه موهاشو اتو زد خیلی به دلم ننشست اماخودش حسابی حال کرد و از استایل جدیدش هیجان زده بود...
کلاس فلوت با مربیشون نغمه جون
فعالیتهای مهدشون و عکسهایی که تو کانال گذاشته بودن
عشقولانه های دوتا عشقم
چشــــــــاتو بخورم من
عکسهای آتلیه 5ماهگیت تو این ماه
شاهیـــــــــــــنم
ب.ن : بغل بابایی بودی داشتی واسه چراغ خواب کوچولویی که روشن بود دستو پا میزدی تا بگیریش؛ اما گویا یکم داغ بود و بابایی هم نمیدونست تا بهش دست زدی جیغت رفت هوا ، اولش نفهمیدیم علت جیغ و گریه ت چی بوده اما بعد چند دقیقه دیدم دستای کوچولوت قرمز شده و کم کم یه تاول کوچولو رو دستت ایجاد شد، الهی بمیرم خیلی گریه کردی تا دردش آروم شد و گرفتی خوابیدی...