شاهــــــــــین جونشاهــــــــــین جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
شرویـــــــــن جونشرویـــــــــن جون، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

شاهیــــــــن ، شرویـــــــــن شاهزاده های خونه ما

یک سال و چهارماه

1398/8/18 0:22
نویسنده : مامان شیما
451 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان 16 ماهه شدی...

* واسه چکاپ 16ماهگی بردمت بهداشت. وزنت 9600 و قدت 79 cm.

* خیلی خیلی شیطونی ، سرازهمه جا درمیاری، به همه چی دست میزنی، هر چیزی رو تست میکنی، ترس تو وجودت نیست، فوق العاده کنجکاوی...

* ازپله های سرسره میری بالا سرپا وایمیستی، خیلی خطرناک شدی، سرسره تو حیاط رو ازدست فوضولیات جمع کردیم. تو پارک عاشق تاب بازی هستی.

* ششمین دندونت از بالا سمت چپ دراومده...

* اهل قردادن و رقصیدنی، با اهنگ شاد به رقص درمیایی.

* اوتو ،بخار اب ،درقابلمه ، غذای داغ یا دود ببینی (اوووف اوووف) میکنی ، دماغتو جمع میکنی یعنی میگی داغِ داغِ...

* بهت میگیم بوس بده سرتو میاری جلو که ما بوست کنیم...

* خیلی لجبازی ، کاری که میلت نباشه انجام بدیم خودتو پهن میکنی وسط زمین گریه میکنی...

* کارتونهای زبان اصلی واست میزارم. خیلی به سی دی هات علاقه داری. فقط باهمینا میتونم سرتو گرم کنم درغیر اینصورت همش تو خونه بهم میچسبی نمیزاری به کارهام برسم...

میری رو دسته های مبل و شیشه میز عسلی صدامون میزنی که ببینیمت، بعد مثلا خودتو میخوای پرت کنی پایین و منتظری که ما بگیم وای نیوفتی نیوفتی...

جاهای صعب العبور که رفتنش کار هرکسی نیست .

کشوهای میز رو میکشی جلو میری بالا توش وایمیستی ما رو صدا میزنی   اَدَ اَدَ  که منو ببینیید.و  خیلی راحت هم درمیاری میندازی پایین.

درحال تماشای کارتونهای مورد علاقت.

 عروسکتو مثلا داری بوس میکنی

تو بغل من باشی شصتتو اینطوری میخوری. تو خواب هم انگشتت همش تو دهنته. خیلی خوشم میاد از این مدل شصت خوردنت

اخر هفته ها همش سعدابادیم... اونجا حال میکنی واسه خودت. هــــــرجای حیاط که فکرشو بکنی تو تمام سوراخ سنبه ها سَرَک میکشی، میری میایی

مثلا عکس پرسنلی واسه قرعه کشی

لج بازِ خودمی عشقم

اصلا کلاه سرت نمیزاری. برعکس شاهین که واسه هرلباسش کلاه ست داشت و قشنگ میزاشت سرش. اخ قربونش برم من یادش بخیر

عاشق بازی با بچه ها هستی، میری وسط بچه ها خودتو تو بازی دخالت میدی. که معمولا با مخالفت شاهین روبرو میشی. نمیزاره بیایی با دوستاش بازی کنی. وای دقیقا این کارهای شاهین منو یادِ خودم میندازه که نمیزاشتم خاله سمیرا بیاد باهامون بازی کنه. چ روزهایی بود یادش بخیر. چقدر زود گذشت...

وروجکامون

شروینو آیناز

یه روز جمعه با عمو امید و عمو علیرضا اینا رفتیم مرز اینچه برون. خوش گذشت

بعدش رفتیم باغ انار. عجب انارهایی بودن قرمز و ابدار و خوشمزه

خوشگلامون (شاهین و طاها)

یه جمعه دیگه صبح با عمو امید اینا رفتیم النگدره بصرف صبحانه که با هوای پاییزی خیلی چسبید بعدازظهرم رفتیم بندرترکمن. از اونجا هم خودمون رفتیم اکبرجوجه

یه جمعه پاییزی ابگوشت خونه مامان اینا

شاهین درحال انجام تکالیف مدرسه

خوشگل من که خیلی سخت واسه عکاسی همکاری میکنه

تو مدرسشون هرهفته به ازای هرکلمه جدید که یاد میگیرن جشن میگیرن، به این صورت که اسم اول هر بچه ای همون کلمه باشه بچه ها میزبان میشن و تنقلات و کاردستی برای همه میارن. جشن اولشون ( آ ) که ارمان و اراد و ارشیا و ارشام میزبان بودن.

جشن ( ب ) که باراد و بهداد و بردیا میزبان بودن.

درس علوم و ازمایش داخل کلاس

زنگ ریاضی

کاردستی های که تو خونه باید انجام بدیم سرکلاس ببرن. که اکثرا مال شاهینو بعنوان کاردستی برتر نگه میدارن. هنرمند کی بودم من (خخخخ)

جشن قران که برده بودنشون مسجد

زنگ ورزش

از اونجایی که فعالیت شاهین خیلی کمه کلاس بسکتبال ثبت نامش کردیم. هفته ای دوجلسه باشگاه میره. خدا رو شکر راضیه . غر و بهونه از اینکه دوست ندارم یا نمیخوام برم نداریم.

اینجا سر تمرینات شروینو باخودم بردم باشگاه که بال بال میزد بره تو زمین با بچه ها بازی کنه. مربی بسکتبال هم که هیجان شروینو دید بغلش کرد بردتش تو زمین، اونم کلی حال کرد و کلی میخندید از اینکه قاطی بچه هاست ذوق میکرد دوست نداشت بیاد بغلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)