5سال و4ماه
اواسط خرداد مصادف با 14،15خرداد که چندروزی تعطیل بود عمو حسین و خاله جون اومدن دنبالمون وراهی شمال شدیم . اونم بخاطر اصرارهای زیاد شاهین که دلش واسه سعداباد و موتور شارژیش تنگ شده بود.10 روزی اونجا بودیم که بیشتر شبها ، افطاری خونه فامیل جمع میشدیم. روزها شاهین تو حیاط کلی کیف میکرد هرروز اببازی تو حوض، موتور سواری تو حیاط ، روزی یکی دوبار با باباجون میرفتن نور لاله باغ و بی بی یان. خلاصــــه که حالی میکرد واسه خودش وبا منم کاری نداشت و سرش حسابی گرم بود. نگاهــــــی ب این چندروز به روایت تصویر ...